گنجور

 
ابن یمین

جز رخ یار من بهار که دید

چون قدش سرو جویبار که دید

چشمه آب خضر جز دهنش

معدن در شاهوار که دید

طرب افزای تر ز یاقوتش

باده لعل خوشگوار که دید

غیر دردانه بر بناگوشش

ماهرا زهره گوشوار که دید

شاخ سنبل بلطف طره او

کشته بر چین لاله زار که دید

چون من از عاشقانش گرم روی

گر چه هستند صد هزار که دید

دستش از پا فکند ابن یمین

دست کس را چنین نگار که دید