کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را
حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را
بر طاقت ما کار چنین تنگ مگیرید
ای خوشکمران تنگ مبندید میان را
بر سبزهٔ نوخیز خطت مینگرد زلف
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
ز سینه این دل بیمعرفت را میکنم بیرون
چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را
تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
حدیث زلف تو از دل به لب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
ز بسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را
گریه گرفت در حنا پنجهٔ آفتاب را
تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم
بیشتر است حرص می، رندِ تُنکشراب را
بسکه ز تیره روز من دهر گرفته تیرگی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود
آب پیکان سبز خواهد کرد چوبِ تیر را
کی دگر از خانهٔ چشمم قدم بیرون نهی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک
در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را
آسمان کودنپرست و ما همه فطرتبلند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
لب فرو بستم، زیان دارد زباندانی مرا
چشم پوشیدم نمیزیبید عریانی مرا
شانه و زلف تو یادی میدهد از جان من
بیتو زینسان در میان دارد پریشانی مرا
نکتهسنجی چیست؟ عیب کس نفهمیدن بوَد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
در آتش ار فکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را
به دوستی که گرَم دسترس به جان باشد
به مزد، کینه دهم دشمنان جانی را
حنای عیش جهان چون شفق نمیماند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
تا یافتم رسایی دست کشیده را
آورده ام به چنگ مراد رمیده را
عریان تنی خوش است ولی ذوق دیگر است
جیب دریده دامن در خون کشیده را
کاری اگر ز صورت بیمعنی آمدی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما
گردد آئینه سیه تاب ز خاکستر ما
بیکسانیم، گذاری به سر ما که کند؟
مگر از گریه گهی بگذرد آب از سر ما
ایدل انگار که چون تیغ به بند افتادیم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
چشمت به فسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه به شمشیر ببرند کفن را
معلوم شد از گریهٔ ابرم که درین باغ
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
میتواند زد به عالم پشت پای بسته را
تشنهٔ یک آرزو از همت والا نهایم
خاک هم آب است دست از آب حیوان شسته را
تا توانی ناتوانان را به چشم کم مبین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
دلا بر چشم تر نه آستین را
چه میپوئی عبث روی زمین را؟
ز محراب دو ابروی تو پیداست
که با خود کرده روی کفر و دین را
ز موی پوست تخت فقر بافند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را؟
خندهٔ گل دردسر میآورد آزرده را
ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را
نه همین بیسوز عشقَست، از هوس هم گرم نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - در مدح ظفرخان
عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حسابآسا مرا
طرهات زین بیشتر بایست با من واشود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
هیچ دلسوزی نداند چارهٔ کار مرا
شمع بگریزد اگر بیند شب تار مرا
دست هر کس را بهسان سبحه بوسیدم ولی
هیچکس نگشود آخر عقدهٔ کار مرا
همچو نقش پا ندارد بام و در ویرانهام
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را
به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد
نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
تا پیش پای بیند دور از تو دیدهٔ ما
نزدیک کرده ره را پشت خمیدهٔ ما
از سیل گریهٔ ما آفت ز بسکه دیده است
ناید به روی ما باز رنگ پریدهٔ ما
زآسایشی که دارد رفته به خواب راحت
[...]