بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانهٔ کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشهٔ عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تأملات شاعر در مورد زندگی و معانی عمیق آن اشاره دارد. شاعر به انتخابهای نیک و بد زمانه خود اشاره میکند و نشان میدهد که نه در دام دنیا گرفتار است و نه خود را به دانههای زودگذر آن محدود میکند. او از سرما و آتش به عنوان نمادهای دوگانگی زندگی یاد میکند و میگوید که ایمنی و بهشت در قفس وجود ندارد. شاعر از عشق و درد ناشی از آن صحبت میکند و همچنین از تلاشهایش برای رسیدن به اهدافش یاد میکند که همواره با چالشهایی مواجه است. در پایان، شاعر به خودآگاهی و کوچ کردن از عزلت میپردازد و به سادگی و بیپیرایگی در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: من از خوب و بد دنیا گذشتم و حالا آزاد هستم؛ نه در دام دیگری گرفتار میشوم و نه به چیزی وابستهام.
هوش مصنوعی: سردی مهر باعث شد که در چمن آتش بزنیم و آشیانه خار و خس را بسوزانیم.
هوش مصنوعی: جای دنج قفس هرچند به نظر امن میرسد، اما بهشت نیست. ما از این گوشه دانه را دیدهایم، حتی در خطر.
هوش مصنوعی: زلفهای تو برای من مانند حلقههایی هستند که احساس درد و عشق را به من منتقل میکنند، گویی که انگشتری با ارزش و قدرتمند بر شانهام قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهم به هدفم برسم، باید تیر را در کمان بگذارم و نشانه را مشخص کنم. بدون نشانهگیری صحیح، تیر به هدف نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تنهایی خود خارج شوم، به خاطر ناآشناییام، راه خانهام را گم میکنم.
هوش مصنوعی: به محله دوست برو و خودت را رها کن، ای کلیم، این آستانه را به دوش خود نگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را
وآهنگ باغها کن بگذار خانه را
کامروز هم نخواهد مرغ آشیانه را
خندید باغ ملک به خندان چمانه را
ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را
وی رسم تو سببْ شرف جاودانه را
راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان
آن خواجهٔ مبارک و صدر یگانه را
هرچند فارغی و به شادی نشستهای
[...]
هین در فکن به جام، شراب مغانه را
پرنور کن ز قبلهٔ زردشت خانه را
سرد است، گرم کن ز تف آتش شراب
این هفت سردسیر خراب زمانه را
هرچند ضد یکدگرند این چهار طبع
[...]
ساقی بیار جام شراب مغانه را
مطرب نکو بزن غزل نو ترانه را
پایان مباد دور قدح را که زیرکان
پایان ندیدهاند جفای زمانه را
واعظ مگو که مست نیابد قبول یار
[...]
در جام جم بریز شراب مغانه را
در وی نگر حقیقت این کار خانه را
ای پیر دیر اهل خرابات محرمند
زین راز نکته گوی و رها کن بهانه را
بی اعتدالی ار کنم از شور این حدیث
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.