گنجور

 
کلیم

بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را؟

خندهٔ گل دردسر می‌آورد آزرده را

ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او

سوی تن باز آورم جان به لب آورده را

نه همین بی‌سوز عشقَست، از هوس هم گرم نیست

سینه تابوت است گویی زاهد دل‌مرده را

کاغذ غم‌نامه را کردم حنایی از سرشک

تا به یاد او دهم چشم به خون پرورده را

صورت ظاهر اگر در حسن باشد، آفتاب

آورد تاریکی دل پی به معنی برده را

دل مکَن از دوست گر خواهی به او پیوست باز

کس به گلبن تا به کی بندد گل افسرده را

چون ز خاک خاکساری گل دمیدن سر کند

سر شود یک دستهٔ گل خاک بر سر کرده را

چشم مست او کجا پروای دل دارد کلیم

هیچ نسبت نیست با می‌خورده پیکان خورده را

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
جامی

ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا

شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را

گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری

جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را

جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس

[...]

صائب

پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را

حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را

بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست

سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را

خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
ابوالحسن فراهانی

باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را

آری آتش آب حیوان است شمع مرده را

از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه

می‌رود صیاد از پی ، صیدِ پیکان خورده را

واعظ قزوینی

کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را

سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را

بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان

روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را

بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست

[...]

غنی کشمیری

خرق عادت کی به کار آید دل افسرده را

گر رود بر آب نتوان معتقد شد مرده را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه