گنجور

 
کلیم

بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را

گریه گرفت در حنا پنجهٔ آفتاب را

تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم

بیشتر است حرص می، رندِ تُنک‌شراب را

بسکه ز تیره روز من دهر گرفته تیرگی

شب‌پره تنگ در بغل می‌کند آفتاب را

سوخته کشت آرزو بسکه ز برق هجر او

سایه گر افکند بر او خشک کند سحاب را

دل چو فریب او خورد، صبر و خرد چه می‌کند

بدرقه چاره کی کند رهزنی سراب را

بسکه ز ننگ بخت من گشته بطبع‌ها گران

منع برادری کند مرگ ز عار خواب را

دم به شماره چون فتد، در دم واپسین دلا

قدر بدانی آن زمان نالهٔ بی‌حساب را

سلسله تا به سلسله، موی به موی تا میان

دست به دست می دهد زلف تو پیچ و تاب را

گریه به حال دل کلیم این‌همه از چه می‌کنی؟

اشک مریز اینقدر شور مکن کباب را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

وقت صبوح شد بیار آن خور مه نقاب را

از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را

ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق

در خوی خجلت افکند چشمه ی آفتاب را

وقت سحر که بلبله قهقهه برچمن زند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را

به که سپهر داردم ساغر آفتاب را

چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند

مست کشان کشان سوی خانه من خراب را

ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد

[...]

اهلی شیرازی

پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را

خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را

ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان

بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را

روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی

[...]

محتشم کاشانی

هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را

زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را

وصل تو چون نمی‌دهد در ره عشق کام کس

چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را

کام که بوده در پیت گرم که می‌نمایدم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه