گنجور

 
کلیم

عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا

می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا

گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ

از کسی چیزی به دل نبود حساب‌آسا مرا

طره‌ات زین بیشتر بایست با من واشود

تیره روزم دوست می‌دارد دل شب‌ها مرا

گاه بادم می رباید، گاه آبم می‌برد

هر کجا شوریده‌ای دیدم برد از جا مرا

مرگ را گر دشمنم، نی آرزوی زندگی است

می‌کند آخر کفن آلودهٔ دنیا مرا

می‌شکافد سینه‌ام را عاقبت همچون صدف

می‌دهد گر قطره‌ای میراب این دریا مرا

شب هم از کسب کمال آسوده در بستر نیم

می‌دهد درس خموشی صورت دیبا مرا

همتی ای خشکی طالع که زنجیر سرشک

دست و پایم بسته و سر داده در دریا مرا

هم صفیری نیست خاموشم درین گلشن کلیم

بلبل باغ ظفرخان می‌کند گویا مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

ساقیا پیش آر باز آن آب آتش‌فام را

جام گردان کن ببر غم‌های بی‌انجام را

زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است

بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را

مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان

[...]

خواجوی کرمانی

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

می پرستانیم در ده باده ی گلفام را

زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست

پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را

احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست

[...]

جامی

من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را

کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را

تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد

بر مراد خویش یابم گردش ایام را

رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من

[...]

هلالی جغتایی

یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را

عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه