گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک
در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را
آسمان کودنپرست و ما همه فطرتبلند
چون توان خسپوش کردن شعلهٔ ادراک را؟
تا رواج شانه را آیینه در زلف تو دید
میکند در رنگ پنهان سینهٔ بیچاک را
در ره سرکش سواری دست و پایی میزنیم
کز حرم آورده صید لایق فتراک را
در گلستانی که زلف سنبلش آشفته نیست
پیچ و تاب خاطرم پیچیده دست تاک را
انتخابی کردهام از گرم و سرد روزگار
اشک گرم خویش و آب چشمهٔ درناک را
اشک و آه من به این عالم کلیم آوردهاند
آتش بیدود را، سیلاب بیخاشاک را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و تجربیات انسانی میپردازد. شاعر از عشق، درد و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید و به مسائلی چون ظلمت، کینه و استقامت در برابر مشکلات اشاره میکند. او با تصاویری چشماندازهای زیبا و قدرتمند احساسات خود را به تصویر میکشد، مانند آتش و اشک، و از تضادهای زندگی چون سرد و گرم، خوشی و غم سخن میگوید. در نهایت، او به جستجوی حقیقت و زیباییهای پنهان زندگی در میان سختیها و چالشها میپردازد.
هوش مصنوعی: من با اشکهای داغم آتش سوزان را خاموش کردهام و کینههای بیارزش را از دل خود به دور انداختهام.
هوش مصنوعی: در برابر مشکلات و ناملایمات زندگی، نگران نیستیم چرا که در دلمان چیز ارزشمندی داریم که ما را محافظت میکند.
هوش مصنوعی: آسمان سادهلوح است و ما همه دارای روح بلند و نجیب. آیا میتوانیم شعلههای فهم و دانش را در وجود خود بپوشانیم و پنهان کنیم؟
هوش مصنوعی: وقتی شانه در زلف تو خود را میبیند، رنگ پنهان سینهٔ بیچاک را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: در مسیر سخت و پرچالش، هر تلاش و تلاشی میکنیم تا از حرمِ دلبران، زیباییهای مناسب و باارزشی را به دست آوریم.
هوش مصنوعی: در باغی که گلهایش مرتب و دلنشین هستند، یاد و خاطر من درگیر و پیچیده شده است، همانطور که دست تاک دور ساقههایش میپیچد.
هوش مصنوعی: من در میان تجربیات خوب و بد زندگیام، احساسی عمیق و غمگین را انتخاب کردهام که همان اشکهای گرم خودم و آب چشمهای از دردی است که همیشه با من است.
هوش مصنوعی: گریه و نالههای من در این دنیا، شعلهای از آتش خالص به همراه داشته است، مانند سیلابی که بدون زباله و آشغال جریان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را
شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر
پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را
[...]
سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را
ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را
از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل
گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام
[...]
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.