گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دینداری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

روزی بت من مست به بازار برآمد

گرد از دل عشاق به‌یک‌بار بر آمد

صد دلشده را از غم او روز فروشد

صد شیفته را از غم او کار برآمد

رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

به کمال و کرمش جان من اقرار دهد

بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی

ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد

در خرابات بود یار من و من شب و روز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود

بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود

از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود

عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر که در عاشقی تمام بود

پخته خوانش اگر چه خام بود

آنکه او شاد گردد از غم عشق

خاص دانش اگر چه عام بود

چه خبر دارد از حلاوت عشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر که در بند خویشتن نبود

وثن خویش را شمن نبود

آنکه خالی شود ز خویشی خویش

خویشی خویش را وطن نبود

من مگوی ار ز خویش بی خبری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید

تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید

نیست جز از نیستی سیرت آزادگان

در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

راه خرابات را جز به مژه نسپرید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید

نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت

پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید

دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بیهوده چه نشینید اگر مرد مصافید

خیزید همی گرد در دوست طوافید

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید

جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

چون مایه همی در پی یک سود بدادید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانید

هرگز مبرید نام عاشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

خوش‌لب و شیرین‌زبان خوش‌عیش و خوش‌گفتار دار

یار معنی‌دار باید خاصه اندر دوستی

تا توانی دوستی با یار معنی‌دار دار

از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

ای من غلام عشق که روزی هزار بار

بر من نهد ز عشقِ بتی صد هزار بار

این عشق جوهریست بدانجا که روی داد

بر عقل زیرکان بزند راه اختیار

جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار

هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات

زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار

تا در کف اندوه بماندست دل من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

ما را مدار خوار که ما عاشقیم و زار

بیمار و دل‌فگار و جدا‌مانده از نگار

ما را مگوی سرو که ما رنج دیده‌ایم

از گشت آسمان وز آسیب روزگار

زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست‌‌؟!

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار

زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار

به نزدیک من از شق زهی شور و زهی شر

به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار

به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی‌خمار

تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی‌شمار

از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بوَد

عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار

هست خوش باشد کسی را کاو ز خود باشد بری

[...]

سنایی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۹۱
sunny dark_mode