گنجور

 
سنایی

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

چون ز میخانه عصیر اندر رسید

پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش

کت همه جامه چکانه بر چکید

نیست گویی آن حکایت راستی

خون دل بر گرد چشم ما دوید

کیست کز عشقت نه بر خاک اوفتاد

کیست کز هجرت نه جامه بر درید

چون خطت طغرای شاهنشاه یافت

از فنا خط گردد عالم بر کشید

از سنایی زارتر در عشق کیست

یا چو تو دلبر به زیبایی که دید

 
 
 
شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مولانا

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید

در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان

صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

قاب قوسین از علی تیری فکند

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۰۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه