گنجور

 
سنایی

هر که در عاشقی تمام بود

پخته خوانش اگر چه خام بود

آنکه او شاد گردد از غم عشق

خاص دانش اگر چه عام بود

چه خبر دارد از حلاوت عشق

هر که در بند ننگ و نام بود

دوری از عشق اگر همی خواهی

کز سلامت ترا سلام بود

در ره عاشقی طمع داری

که ترا کار بر نظام بود

این تمنا و این هوس که تراست

عشقبازی ترا حرام بود

عشق جویی و عافیت طلبی

عشق یا عافیت کدام بود

بندهٔ عشق باش تا باشی

تا سنایی ترا غلام بود