گنجور

 
سنایی

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دینداری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان

ظلمت در نور و خیر در شر زد

خمیده چو حلقه کرد قد من

و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد

چون سوخت مرا بر آتش دوزخ

وز آتش دوزخ آب کوثر زد

در صومعه پای کوفت از مستی

ابدال ز عشق دست بر سر زد

با آب عنب به صومعه در شد

در میکده آب زر بر آذر زد

گر من نه به کام خویشم او باری

با آنکه دلم نخواست خوشتر زد

 
 
 
شمارهٔ ۱۴۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

عشق آمد و آتشی به دل در زد

تا دل به گزاف لاف دلبر زد

آسوده بدم نشسته در کنجی

کامد غم عشق و حلقه بر در زد

شاخ طربم ز بیخ و بن برکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه