گنجور

 
سنایی

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار

هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات

زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار

تا در کف اندوه بماندست دل من

زین محنت و اندوه بر آزارم آزار

از بهر رضای دل تو از دل و از جان

ای دوست به جان تو که آوارم آوار

ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب

پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار

ای نقطهٔ خوبی و نکویی به همه وقت

گردندهٔ عشق تو چو پرگارم پرگار

پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز

بر درگه سودای تو بر کارم بر کار

در کعبهٔ تیمار اگر چند مقیمم

ای یار چنان دان که به خمارم خمار

از عشوهٔ عشق تو اگر مست شدم مست

از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار

از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو

اندر چمن عشق به گلزارم گلزار