صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
... به باطل یاوه گویی را ز خوی خود سری و آخر
ز حق بی راهه پویی را به راه خویش وا گردان
بیابان است و ره گم گشتگان را پشت بر مقصد ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
... منتی بر سر ز پای خویشتن
گو فدا کن دین و دل در راه دوست
هرکه جان خواهد فدای خویشتن ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
... بدین بستیم دیگر انتظارم
چرا در راه آن کوثر کشیدن
شبی تا روز و شامی تا سحرگاه ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
... عشقت نکو شناخت مرا از وفای من
ننمودم از فراق تو کس راه چاره ای
جز غم که شد به جان سپری رهنمای من ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
... مگر سلطان رخ را حاجب است این
فکندم نیم بسمل برسر راه
ز ملت ها کدامین مذهب است این ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... عزیزی دیدی اکنون خواریش بین
به راه عشق رفتی ای دل آسان
ولی برگشتن و دشواریش بین ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
... صد جان به ما تبسم معجز نمای تو
دام او فکنده ی حلقه ی زلفت به راه دل
یا چشم حسرتی است فراز از قفای تو ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
... روز به روزت جفا و ناز فزون شد
رحم ندارد مگر به سخت دلت راه
چشم وفا هر که داشت از تو جفا دید
آمده از روی طوع و رفته به اکراه
قصه ی عشقت همی درازتر آید ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
به طور عم خون بریزی یا به اکراه
نتابم گردن از تیغت علی الله
چنان گردم به خاک مقدمت پست
که گردم می نتابی رفتن از راه
دریغا حسرتا کم برنتابد ...
... به مغز از پوست حاشا چون گراید
جز آن کز این به آن پیداکند راه
همان عشقم سبب شد ورنه هرگز ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
... کشید ظلمت خط جدولی به گرد لبش
که دل به چشمه ی حیوان او نیابد راه
به عمرهای طویل این زبان قاصر من ...
... مران صفایی مشتاق را ازین سر کوی
گدای راه نشین نیست ننگ شوکت و شاه
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
... به ذره ذره عالم چو بنگری نگری
ز شر و خیر در آنها نهاده اند دو راه
چو باطل از جدل آید پدید و حق به مثل ...
... چو ناخدای که چون در سفینه بنشینی
بهر طرف که بخواهی ترا برد زان راه
نه بردنی که در آن بردنت دهد تفویض
نه رفتنی که از آن رفتنت بود اکراه
اگر به دیر خرامی و گر به سوی حرم
ترا به منزل مقصود آید او همراه
جهان چو قلزم و اعضای این بدن کشتی ...
... سپرده در کف مرد و زن اختیار طلب
از این دو راه یکی را بپای وکن در خواه
به امر اوست که هستی ز نیستی موجود ...
... نصیحتی است که کردم دگر تو دانی و حق
چه پا به راه نهی یا به سر روی در چاه
صفایی از در دونان بتاب روی امید ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
... نازم غرور حسن که خون های بی گناه
با خاک راه خویش برابر داشتی
بنگر به تاب زلف پریشان بی قرار ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
... مرا هم ناب خلاری و هم دکان قنادی
بیا اسرار راه عشق را از رهروان بشنو
که ما پیدا و پنهان واقفیم از وضع آن وادی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
... با احتساب خسروحق گر ابا نکردی
دیدی که چون صفایی در راه قرب جانان
دارای دل نگشتی تاجان فدا نکردی
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
... زهی سعادت آیینه کاندرو نگری
ز بس به راه تو ریزد ستاره دیده خلق
زمین به چرخ کشد سر تو چون برآن گذری ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
... نشد به حسن تو مفتون و عشق ما ناصح
ز روی بی بصری یا ز راه بی خبری
صفایی از تو به ملک دوکون نارد روی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
... خرامان می رود گویی در این مرز
به راه افتاده سرو بوستانی
فرازان قامتی چون شاخ شمشاد ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
راه دیار یا مرا ای صبا بپوی
از تاب هجر و حسرت وصل منش بگوی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶
... به ذره ذره وجودم نشست تیر بلایی
به راه این دل مسکین ز تار طره ی مشکین
فکند پیش و پس از هر طرف کمند رسایی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
... رضاجویی حیاخویی صفا دوست
بری از رسم و راه بی وفایی
لبش خندان دلش خرم سرش گرم ...