گنجور

 
صفایی جندقی

راه دیار یا مرا ای صبا بپوی

از تاب هجر و حسرت وصل منش بگوی

کای سست عهد ماه ستمکار کند مهر

وی سخت خشم یار دلازار تند خوی

ای شاه زود رنج من ای یار دیر صلح

ای ماه مهر سوز من ای ترک جنگجوی

یار رقیب بازم و شاه عدو نواز

ترک بهانه سازم و ماه لطیفه گوی

دانی شکستگی دل از حسرتم اگر

وقتی به تجربت زده ای سنگ بر سبوی

نزدیک شد به گردن جانم طناب مرگ

تا دورم از کشاکش آن زلف مشکبوی

زد زخمه ی فراق تو زخمی بدل مرا

کز تار موی و سوزن مژگان سزد رفوی

عشق تو و تن من باد وزان و خاک

شوق تو و دل من آب روان و جوی

با فر عشق کش همه شاهان گدای در

شد جان و سر به کوی تو کمتر ز خاک کوی

یکبار در تو آه صفایی اثر نکرد

آه از دلت که سخت تر از آهن است و روی