گنجور

 
صفایی جندقی

تعالی الله چه سیمین غبغب است این

بنامیزد چه شیرین مشرب است این

وصال و هجر آن یا سور و ماتم

جبین و زلف یا روز و شب است این

حجر یا روی و آهن یا دل است آن

نمک یا لعل و شکر یا لب است این

ز سودای غمت در تن ندانم

شرار عشق یا تاب تب است این

مخوان خط گرد رخسارش که ما را

ز دود آه یا رب یا رب است این

به تیرم زد کمان ابروی دلبند

مگر سلطان رخ را حاجب است این

فکندم نیم بسمل برسر راه

ز ملت ها کدامین مذهب است این

رسید از گرد ره آن شه نظر کن

دل ما یا غبار موکب است این

زمین و آسمان خون ریز و خون خوار

صفایی را چه بخت و کوکب است این