گنجور

 
صفایی جندقی

بدین اخلاص و صدق و بی ریایی

بدین پرهیز و زهد و پارسایی

گرفتار بتی گشتم که زیبد

کنیزش خوب رویان ختایی

رضاجویی حیاخویی صفا دوست

بری از رسم و راه بی وفایی

لبش خندان دلش خرم سرش گرم

به کار دوستی و آشنایی

دلم را برد و نیکو داشت وه وه

به دل داریش بعد از دل ربایی

بیا ای پادشه ز آنچشم و ابرو

بیاموز آیت کشور گشایی

چو گلبن قامتش در جلوه سازی

چو سنبل گیسویش در مشک سایی

ولی گلبن کجا وین استقامت

ولی سنبل کجا وینسان رسایی

ترا باید ستایش بر وفایت

نزیبد دیگران را خودستایی

چنان کز وی نیاید جز محبت

شکیبایی نیاید از صفایی