سر را نه دولتی که سپارم به پای تو
تن را نه قیمتی که سرایم فدای تو
جان را بهای خاک رهت نیست ورنه من
صد ره چو خاک ریخته بودم به پای تو
کس را چو نیست قیمت وصلت به هیچ وجه
من می خرم به جان همه درد و بلای تو
مرغ دلم به دام غمت ریخت بال و باز
پرواز همچنان کند اندر هوای تو
از رامش رقیب ملولم وگرنه من
شادم بهر غمی که رسد از جفای تو
یک دل ز ما گرفتی و بس خرمم که داد
صد جان به ما تبسم معجز نمای تو
دام او فکنده ی حلقه ی زلفت به راه دل
یا چشم حسرتی است فراز از قفای تو
رای ترا به صدق و صفا سر نهاده باز
ور هست در هلاک صفایی صفای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو
کبکان شدند بسته به دام بلای تو
بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه
روشن کنند دیده به عز لقای تو
ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو
ای اختران چرخ همه خاک پای تو
هرچند روشناند و بلند آفتاب و ماه
دارند روشنی و بلندی ز رای تو
جز کردگار عالم و سلطان روزگار
[...]
ای صدر دین و دنیا بادا بقای تو
منشیندا کسی بجز از تو بجای تو
بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب
بادا ببحر لهو طرب آشنای تو
بر کلک تست تکیه گه ملکت زمین
[...]
ای فخر روزگار من اندر ثنای تو
با دست عمر آنکه نجوید رضای تو
دارنده جهانی و جان آفرین خلق
منت بود که جان بدهند از برای تو
هربنده ای که طاعت تو ناورد به جای
[...]
ای بر میان چرخ کمر از وفای تو
وی بر زبان خلق دعا و ثنای تو
آراستست خطبه بفرخنده نام تو
وافروختست سکه بفر و بهای تو
انصاف نوبهار ز تاثیر عدل تست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.