گنجور

 
صفایی جندقی

به طور عم خون بریزی یا به اکراه

نتابم گردن از تیغت علی الله

چنان گردم به خاک مقدمت پست

که گردم می نتابی رفتن از راه

دریغا حسرتا کم برنتابد

به آمال دراز این عمر کوتاه

عوض کردی قضا کاش ازتفضل

به وصل بهجت افزا هجر جانکاه

به جور خلق خوکردم درین عهد

چه منت ها به گردن دارم از شاه

نیابد حظ معنی اهل صورت

شناسد فرق زفتی کی ز آماه

به مغز از پوست حاشا چون گراید

جز آن کز این به آن پیداکند راه

همان عشقم سبب شد ورنه هرگز

از این غفلت نکردی عقلم آگاه

بزن پایی و در فرگاه رحمت

برآر از جیب خجلت دست در خواه

بنه روی پریشانی به حضرت

بریز اشک پشیمانی به درگاه

چه سود آخر صفایی جز زیانت

از این خورد شب و خواب سحرگاه

بشور این نامه آلوده از اشک

بسوز این چامه فرسوده از آه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode