گنجور

 
۹۲۴۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

... لب تو چشمه نوش و من مسکین عطشان

گر اجابت کندم آتش دل بنشانم

گفتیم تا تو در آتش نروی ننشینم

من در آتش بنشینم که تو را بنشانم

رفت ان گلبن نوخیز چو از طرف چمن

گو بتاراج برد باد خزان بستانم

هر چه از دست تو آید بنهم بر سر چشم

سپر از دیده کنم گر بزنی پیکانم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

ببست غمزه شوخت بزلف دلبندم

بخویش بست و زعالم گسست پیوندم

بکشتزار درون تخم مهرت افکندم

نهال دوستی این و آن زدل کندم

مرا که خاک در دوست داده اند بنقد

اگر بهشت بیاری بها که نپسندم ...

... اگر شکایتی آشفته کردم از زخمش

نیم صدیق که دعوی بخوبش میبندم

بتا زهجر لبان تو تلخ شد کامم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴

 

... باز آمده در خانه خمار نشستیم

ما شبنم و تو مهر جهانتاب بتحقیق

در پیش تو دعوی نتوان کرد که هستیم ...

... دستی که شد آشفته ات از دست خدا را

ای دست خدا جز تو بکس عهد نبستیم

بوسیدن درگاه تو گردست رسم نیست

عمری بدرشاه خراسان بنشستیم

گر رشته امید گسستیم زآفاق

از جان و دل آن رشته در این سلسله بستیم

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

گفتم که بمی آتش عشقت بنشانم

غافل که زآتش تف آتش ننشانم ...

... هر کس که دلی داشت بدلدار سپرده است

من گمشده دلرا زکه یارب بستانم

نه دل بکفم آمد ونه دامن دلدار ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

... با کفر سر زلف تو زاسلام بریدم

با بستگی عشق تو از عقل برستم

دارد دل سودا زده با زلف تو پیغام ...

... گر سر برود بر سر پیمان درستم

ابرم من آشفته و او غنچه بستان

خندان شود آن لحظه که من خون بگرستم ...

... برخواسته ام گرد صفت از سر کونین

تا خاک شده بر در حیدر بنشستم

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

نه توبه زاهد پیمانه بد که بشکستم

نه عهد با تو که پیمان به می کشان بستم

اگرچه رشته جان بافته به مهر جهان ...

... غبار گشتم و افتادم از پی محمل

گمان مدار که یک لحظه بی تو بنشستم

شدم به بتکده و سجده بر صنم بردم

گسسته سبحه و زنار بر میان بستم

چگونه دست به داور برم به خون خواهی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

آن لب شیرین چو جام بوسیدم و باز آمدم

تنگ شکر بسته و از هند و اهواز آمدم

بی حضور دوست عاشق چون زید در بوستان ...

... تا چرا در راز عشق دوست غماز آمدم

تار گیسو و بناگوش تو دارم زیبدم

گویم ار موسی صفت از بهر اعجاز آمدم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

... چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم

چه نهی به پای بندم چه گره زنی کمندم

که گریز پا ز بستان و ز دام ناگزیرم

بهل این حدیث یک سو منما بر آینه رو ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۴۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

... با همه کثرت از آن نوبت زیکتایی زدم

عشق بر یأجوج عقلم چون سکندر سد به بست

پشت پا بر طارم این کاخ مینایی زدم ...

... رام گشته توسن عقلم چو رایض گشت عشق

خوش بپای نفس پا بند شکیبایی زدم

شد فلاطون خم نشین و بحر حکمت شد دلش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

... چون بود ناوک آهی بکمان از چه دلا

تیر بر بند کمر ترکش جوزا نزنیم

لیک هر جا که فروزان شود آنشمع جمال

نتوانیم چو پروانه پری تا نزنیم

عهد بستیم بمیخانه در مجلس انس

بی لب لعل بتان ساغر و صهبا نزنیم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰

 

نوبتی نو میزنی ای نوبتی امشب بنام

این چه شادی بود و این نوبت چه وین عشرت کدام

هست عیدی تازه یا نوروز فیروزی طلب

مژده فتح است این یا نوبت دولت بنام

صوفی آسا از تو در رقصند ذرات وجود ...

... هر کجا مستی کشد از شیخ و واعظ انتقام

شیخ بسته خانقه کنجی گرفته سوگوار

میکشان را دل شکسته میگساران شادکام ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

... تو باغ خوبی را بهی ما نیز هم بد نیستیم

گر میسراید بلبلی در باغ و بستان بر گلی

باید شنید ای گل ولی ما نیز هم بد نیستیم ...

... تو چشم جان را مردمی ما نیز هم بد نیستیم

در کاخ ناید سرو بن خورشید کی گوید سخن

کو سرو و مه دعوی کن ما نیز هم بد نیستیم

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳

 

نوبتی نو میزنی ای نوبتی امشب بنام

این چه شادی بود و این نوبت چه وین عشرت کدام

هست عیدی تازه یا نوروز فیروزی طلب

مژده فتح است این یا نوبت دولت بنام

صوفی آسا از تو در رقصند ذرات وجود ...

... هر کجا مستی کشد از شیخ و واعظ انتقام

شیخ بسته خانقه کنجی گرفته سوگوار

میکشان را دل شکسته میگساران شادکام ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۷

 

... صلیب رشته تسبیح زاهد رفته از یادم

مرا زاین بستگی بس فخر بر آزادگان باشد

مباد آندم که بگشاید زرحمت پای صیادم ...

... زموج اشک پی در پی گسسته لنگر صبرم

سکون در دل کجا ماند که بر آبست بنیادم

مناز ای باغبان از سرو آزادت نیم قمری

که من با بندگی قامتش از سرو آزادم

بکوثر نیستم محتاج و تشنه نیستم فردا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۹

 

... تو باغ خوبی را بهی ما نیز هم بد نیستیم

گر میسراید بلبلی در باغ و بستان بر گلی

باید شنید ای گل ولی ما نیز هم بد نیستیم ...

... تو چشم جان را مردمی ما نیز هم بد نیستیم

در کاخ ناید سرو بن خورشید کی گوید سخن

کو سرو و مه دعوی کن ما نیز هم بد نیستیم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

... بی تو لطفی نبود خوابگه دیبا را

خار و خاشاک همان به که به بستر فکنیم

وه که هر لحظه شود زردی رخسار فزون ...

... داوری از تو همان به که به داور فکنیم

عار داری اگر از بندگی آشفته

خویشتن را به در خواجه قنبر فکنیم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

... که من مستغرق اویم کجا از خود خبر دارم

تو خفته شب همه شب سرخوش اندر بستر راحت

به بالینت چو شمع آتش به جان من تا سحر دارم ...

... ز تأثیرش همه کون و مکان از جای بردارم

بزن تو نوبت صلح و بنه جنگ و جدل یک سو

که بهر دادخواهی رو به شاه دادگر دارم

امیر مشرق و مغرب علی ابن ابیطالب

که پیش تیغ فتنه از ولای او سپر دارم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

... نالد چو نی در انجمن گریند از وی مرد و زن

دارد بهر بندی نهان از نالهای زار من

تو با رقیبان در طرب من از شکایت بسته لب

نالم نهانی روز و شب ای محرم اسرار من ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۵۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۹

 

... جهد کن و خویش را تو بر شرری زن

تا بکی ایجان به بند جسم اسیری

از قفس ای مرغ بسته بال پری زن

عقرب جراره تو ای خم گیسو

تکیه که گفته تو را که بر قمری زن

ای خم مو خون بناف آهوی چین کن

طعنه ای ای لب به بسته شکری زن

آن لب شکرفشان بکام رقیب است ...

... حاجت تیر و کمان بکشتن من نیست

بسمل خود را بناوک نظری کن

عاشق بی سیم و زر بهیچ نیرزد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۶۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

ای ز سنبل پرده بسته بر سمن

وی رطب آورده از سرو چمن

از سمن هرگز بنفشه سرزده

یا شکر داد است سرو سیمتن ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۵۵۱