به جانت ای جوان کز جان خویشت دوستتر دارم
نپنداری که سر با تیغ از پای تو بردارم
من ای شیرینپسر رو از تو بردارم غلط حاشا
به رنج باد زن سازم که سودای شکر دارم
مرا منع نظر ناصِح مکن از منظرِ خوبان
که من این دین و دل را وقف بر تیر نظر دارم
اگرچه صد خطر اندر بیابان حجاز آمد
به شوق طوف کعبه زآن خطرها کی حذر دارم
خبر از من چه میگیری که در هجرش چهها دیدی
که من مستغرق اویم کجا از خود خبر دارم
تو خفته شب همه شب سرخوش اندر بستر راحت
به بالینت چو شمع آتش به جان من تا سحر دارم
چو با موی میانت دست خود خواهم کمر سازم
همه شب با خیال خویش دستی در کمر دارم
تو خورشید جهانتابی و بر هرجای میتابی
منم حربا کجا غیر از تو خورشید دگر دارم
مزن دستم به دل ترسم بسوزد آستین تو
که همچون سنگ آتشزن شررها در جگر دارم
مکن وحشیغزالم دوری از من رحم کن بر خود
که از آه سحر بس تیرهای کارگر دارم
گره شد در دلم آهی که گر آید برون ناگه
ز تأثیرش همه کون و مکان از جای بردارم
بزن تو نوبت صلح و بِنِهْ جنگ و جَدَل یک سو
که بهر دادخواهی رو به شاه دادگر دارم
امیر مشرق و مغرب علی ابن ابیطالب
که پیش تیغ فتنه از ولای او سپر دارم
نخواهم خفتن آشفته ز سودای سر زلفش
که شب از خار مژگان بر دو دیده نیشتر دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و شوق عمیق یک جوان به محبوبش است. شاعر از احساسات شدید خود صحبت میکند و تأکید دارد که عشقش اولویت اولش است و هیچ خطری نمیتواند او را از این عشق بازدارد. او به زیبایی محبوبش اشاره میکند و نشان میدهد که در غم دوری از او بسیار گرفتار شده است. شاعر میخواهد از نظر ناصحان دوری کند و مایل است که تمام خطرات و دشواریها را برای رسیدن به معشوقش تحمل کند. او همچنین با آرزوی صلح و آرامش، از خداوند میخواهد که به او در این مسیر کمک کند و ایمان خود به علی ابن ابیطالب را به عنوان واسطهای برای درخواستهایش بیان میکند. در نهایت، او نمیخواهد از خواب و آرامش بیفتد و احساسات درونیاش را نمایان کند، زیرا این عشق او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: ای جوان، بدان که من تو را بیشتر از خودم دوست دارم و هیچوقت فکر نکن که ممکن است با تیغ، سرت را از بدنت جدا کنم.
هوش مصنوعی: من از تو دور شوم، هرگز چنین چیزی را نمیپذیرم؛ حتی اگر سختی و رنجی هم به من برسد، من همچنان به عشق خود که شیرینی دارد، ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: خواهش میکنم مرا از نگاه کردن به زیباییها منع نکن، زیرا من زندگی و احساسم را برای دیدن و دلباختن به آن زیباییها وقف کردهام.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در بیابان حجاز صدها خطر وجود دارد، به خاطر اشتیاقی که برای رفتن به کعبه دارم، از این خطرات هیچ هراسی ندارم.
هوش مصنوعی: چرا از حال من سوال میکنی، وقتی خودت میدانی در غیبت او چه رنجها و دردها کشیدهام؟ من آنقدر در عشق او غرق شدهام که دیگر هیچ خبری از خودم ندارم.
هوش مصنوعی: تو هر شب در خواب و آرامی و در راحتی به سر میبری، در حالی که من همچون شمعی در حال سوختن و آتش گرفتن هستم و تا سحرگاه از چیزی جز عشق تو نمیتوانم بیخبر باشم.
هوش مصنوعی: وقتی که با موی تو در دلم به فکر ساختن کمر خودم هستم، شبها با خیال تو همیشه دستی در کمر دارم.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید درخشان و تابان هستی که در هر جایی میتابی و من در این دنیا جز تو هیچ نوری ندارم.
هوش مصنوعی: به خودم اجازه نمیدهم که دستم را به دل بزنم، زیرا از این میترسم که آستین تو بسوزد. من در درون خود، آتش و احساسات زیادی دارم که مانند شرری در جگر میسوزند.
هوش مصنوعی: هرگز دوری نکن ای جان، با این حال بر خود رحم کن؛ زیرا من در دل شب، با نالههایم تیرهای زیادی به سوی تو پرتاب کردم.
هوش مصنوعی: در دل من غمی بسته شده است که اگر ناگهان از آن خارج شود، تمام هستی و جهان را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد و همه چیز را از جای خود برخواهد داشت.
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای جنگ و دعوا، به صلح و آرامش بپردازیم، زیرا من برای درخواست عدالت و رسیدگی به مشکلاتم به سمت پادشاهی عادل رو آوردهام.
هوش مصنوعی: علی ابن ابیطالب، حاکم شرق و غرب، کسی است که من به خاطر او در برابر سختیها و چالشها از خودم دفاع میکنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم در حالی بیدار بمانم که به خاطر فکر کردن به موهای او اذیت شوم، زیرا شبانهروز با غم و حسرت از اشکهای چشمانم رنج میبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی
[...]
خیال لعل میگون تو دائم در نظر دارم
چو ساغر سینهای پرخون و چشمی پرگهر دارم
فروغ عارضت ماه است، با وی عشق میورزم
درخت قامتت سرو است، زو امیدِ بر دارم
نه بی مرغول مشکینت شبی را روز میخواهم
[...]
خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم
منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم
مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم
[...]
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود
چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم
من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت
[...]
من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم
که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم
مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم
ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم
همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.