گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بزنی اگر به تیرم نظر از تو برنگیرم

منم آن مریض مجنون که دوا نمی‌پذیرم

همه شب خیال زلفت به ضمیر ماست مضمر

چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم

چه نهی به پای بندم چه گره زنی کمندم

که گریز پا ز بستان و ز دام ناگزیرم

بهل این حدیث یک سو منما بر آینه رو

که خوری به خویش سوگند که فرد و بی‌نظیرم

به جهنمم چه با تو همه شب غنوده‌ام خوش

به بهشتم ارچه بی‌تو به فلک رسد نفیرم

چه کنی تو گنج و گوهر که گدا نمی‌نوازی

که تو اصل کیمیا و من ره‌نشین فقیرم

به هوای مشک‌مویی دل ما و های و هویی

نفسی خوش است امشب چو شمیمهٔ عبیرم

نه به مرگ و قتل آشفته ز دامنت کشد دست

چو شهید عشق گشتم به خدا که من نمیرم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم

چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم

تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان

من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم

چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم

[...]

قاآنی

بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم

بکن آنچه می‌توانی که من از تو ناگزیرم

همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید

بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم

سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه