گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای ز سنبل پرده بسته بر سمن

وی رطب آورده از سرو چمن

از سمن هرگز بنفشه سرزده

یا شکر داد است سرو سیمتن

موسی ار پروانه‌ات گردد رواست

شمع طور آورده‌ای در انجمن

طالب کعبه نداند پا ز سر

عاشق صادق نخواند جان و تن

چون بشیر از مصر می‌آید مرا

بشکنم امشب در بیت‌الحزن

آب آتش‌گون بده پرده بسوز

از تن خاکی حجابی برفکن

در ره عاشق نگنجد بحر و بر

در حدیث عشق نبود ما و من

چیست آن لعل لبان عین الحیان

چیست چشمان سیه ام‌الفتن

دیده‌ای بلبل به رنگ و بوی گل

گل شنیدی صاحب صوت حسن

با چنین آواز دلکش بذله‌سنج

در مدیح پرده‌دار ذوالمنن

شاه مردان شیر یزدان مرتضی

میر اژدر در شه خیبرشکن

مرده از شوقش برآید از لحد

رستم از بیمش بدراند کفن

داورا امکان خدایا حیدرا

وارهان آشفته را از قید تن

تا پذیرد عذر عصیان مرا

آورم پیشت حسین و هم حسن