گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

حاشا که بجز تو بخیال دگرستم

در کعبه و بتخانه اگر مینگرستم

تا هندوی خال تو بر آتشکده روست

نشگفت که هندو شوم آتش بپرستم

دم میزنم از زندگی و کشته عشقم

من غرق تو گشتم زخودی کی خبرستم

با کفر سر زلف تو زاسلام بریدم

با بستگی عشق تو از عقل برستم

دارد دل سودا زده با زلف تو پیغام

جز آه سحرگاه ندانم که فرستم

بشکستی اگر توبه و گر جام و گر عهد

گر سر برود بر سر پیمان درستم

ابرم من آشفته و او غنچه بستان

خندان شود آن لحظه که من خون بگرستم

در پرده دل گشت عیان طلعت لیلا

مجنون شدم و سلسله عقل گسستم

برخواسته ام گرد صفت از سر کونین

تا خاک شده بر در حیدر بنشستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

مشکن صنما عهد که من توبه شکستم

وز بهر تو در کنج خرابات نشستم

اندر صف خورشیدپرستان شدم اینک

زیرا که میان سخت به زنّار ببستم

پیش تو برم سجده میان‌بسته به زنّار

[...]

عطار

دی در صف اوباش زمانی بنشستم

قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم

جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس

از دلق برون آمدم از زرق برستم

از صومعه با میکده افتاد مرا کار

[...]

سعدی

گو خلق بدانند که من عاشق و مستم

آوازه درست است که من توبه شکستم

گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت

من فارغم از هر چه بگویند که هستم

ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود

[...]

حکیم نزاری

آوازه در افتاد که من توبه شکستم

نه نه نه چنان است که من توبه پرستم

دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا

از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم

ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر

[...]

اوحدی

ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم

با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم

زنار ببندی تو و پس خرقه بپوشی

من خرقهٔ پوشیده به زنار ببستم

همتای بت من به جهان هیچ بتی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه