با همه کثرت چه شد تا دم زتنهائی زدم
یا باین زشتی چرا من لاف زیبائی زدم
کنده ام با کز لک توحید چون چشم دوبین
با همه کثرت از آن نوبت زیکتائی زدم
عشق بر یأجوج عقلم چون سکندر سد به بست
پشت پا بر طارم این کاخ مینائی زدم
پنبه بودم رشته گشتم در کف نساج صنع
حلقه ها بر حلق عجب و کبر و خورائی زدم
رام گشته توسن عقلم چو رایض گشت عشق
خوش بپای نفس پا بند شکیبائی زدم
شد فلاطون خم نشین و بحر حکمت شد دلش
من ببحرمی فتادم لاف دانائی زدم
گوهر حب علی پروده ام تا در صدف
طعنها بر لؤلؤ لالای دریائی زدم
مرتع رعنا غزالانست دشت خاطرم
لاجرم از فخر گاهی دم زرعنائی زدم
بر کبوترهای بام کعبه دارم فخر از آنک
چرخها بر آستان قرب مولائی زدم
سینه ام آشفته آمد غیرت سینای طور
تا که بر دل آتش از این عشق سودائی زدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم
خرقهپوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.