گنجور

 
۹۱۸۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

... از منظر خوب ماهرویان

حاشا که ره نظر توان بست

خون دل ما بخورد چشمت ...

... آن پیر طریقت و حقیقت

کش شرع مبین بخانه بنشست

آشفته شوی بدوست ملحق ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بهای عشق که داند که در جهان چند است

همین بس است که بر عشق ماسوا بند است

پی بهشت برد شیخ روز و شب زحمت ...

... چگونه بگسلم از تو که تارهای وجود

بتار زلف تواش بستگی و پیوند است

تو آن بتی که بفرقان و آیه و برهان

بروی و موی تو حق را عظیم سوگند است

بجلوه رخ تو بنگرد بدیده دل

بشاهد ازلی هر کس آرزومند است ...

... کجا صبور بمانم چسان بهوش زیم

که سیل عشق تو بنیاد عقل برکند است

حدیثی از لب تو گفته مدعی در بزم

بزخمهای درونم نمک پراکند است

گشاد و بست جهان نیست جز به پنجه او

چراکه دست علی پنجه خداوند است ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

... زجان بریدن جانان هزار چندانست

چه نور بود ندانم بنار ابراهیم

که آتشش همه باغ گلست و ریحانست ...

... که دل بغیر تو دادن خلاف ایمانست

اگر تو حکم کنی سر بنه بتیغ نهم

که بندگان تو را سر بخط فرمانست

ننالم ار بخورم صد هزار زخم از تو

اگر بنالم گاهی زداغ هجرانست

تفاوتی که زعشاق هست بازهاد ...

... مرا نظر بگل خویش و بوستان بانرا

گمان که این زتماشاییان بستانست

کمینه ابجدی مکتب فلاطونست

که عقل در بر عشق تو طفل نادانست

شکنج زلف پریشان در آینه بنگر

مکن تو عیب بر آشفته گر پریشانست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... گفتا خموش فتنه در خواب خوشترست

بستر کنم زنشتر اندر شب فراق

زیرا که خار بی تو زسنجاب خوشترست ...

... جان باختن بمقدم احباب خوشترست

بنویس نسخه زان لب شیرین مرا طبیب

کان گلشکر بطبع زجلاب خوشترست ...

... درد و زخم بصحبت احباب خوشترست

آشفته در حدیث زهر باب درببند

وصف علی و آل زهر باب خوشترست

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

... رطب زان لعل شیرین چاشنی یافت

اگر خرما به بستان بر نخیل است

تو را ای ناخدا یا رب چه نام است ...

... اگر واعظ کند کتمان بخیل است

جمال شاهد خود را بنازم

که از آغاز بیغازه جمیل است ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دوست بخلوتگه دل برنشست

در برخ خیل رقیبان ببست

نوبت شادی بزن ای نوبتی ...

... عشق بپا خاست و عقلم نشست

بست بمن در شب دوشینه عهد

از چه ببست وز چه رو بر شکست

داده ام اندر ره تو آنچه بود ...

... هر دو جهان آمده زآن نشیه مست

بندگی کس نتوانیم کرد

داغ تو داریم زروز الست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

به کمان ابروان بست دو زلف چون کمندت

که زنی به تیرش آن دل که گریخته ز بندت

نه عجب سپند گر سوخت عجب از آنم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

... بغلط مرغ شب علم افراشت

عیب من گفت و خویشتن بستود

ادعا بود و خود گواه نداشت ...

... نسبت خود بآینه بگذاشت

گو بخفاش پرده ای بربند

که زرخ مهر پرده را برداشت

گو بدجال میرسد مهدی

شبنم البته تاب مهر نداشت

ضعف آشفته دید و قوت خویش ...

... علی مرتضی امیر عرب

که همه عمر مدح او بنگاشت

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

... برسول عقل گفتم چه بود پیام گفتا

همه سر بمهر نامه بودم بنام حیرت

بعقال عقل بستم همه بختیان امکان

بکفم نیفتاده بجز از زمان حیرت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

تن بی محبت و لاف ز جان آدمیت

که به داغ عشق بسته است نشان آدمیت

شرفست آدمی را به ملک ز عشق ورنه ...

... که خضر بماند باقی به روان آدمیت

بنهاد بال جبریل و به عرش رفت احمد

بگشای چشم و بنگر طیران آدمیت

نه که آدمیت اول هم از آدم صفی بود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

... سخنی نیست که خورشید پرستد هندو

هندوی زلف تو چونست که مه بستر اوست

من کجا لاف زاسلام زنم کاندر شهر ...

... چون نکو مینگری شیفته چنبر اوست

برگ نیلوفر اگر تازه زآبست چرا

تازه در آتش رخ زلف چو نیلوفر اوست ...

... شهسواریست که از مشک طری افسر اوست

عالم عشق بنازم که فراز افلاک

آسمانیست که خورشید کمین اختر اوست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

... بلای عشق برق عافیت سوز

نیستانست بستان سلامت

نماز میکشان آنگه قبول است ...

... چو قمری پر زند بر گرد او سرو

ببستان گر چمد آن سرو قامت

تو با آن قامت موزون برفتار

کجا بنشیند آشوب قیامت

بر او آشفته خوبی شد مسلم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... مگر بغیر تو آن روز دادخواهی هست

برو که تا نکند ناز سرو در بستان

بیا که چرخ بنالد بخود که ماهی هست

کجاست برق جهانسوز من بگو او را ...

... بشو زآب گر او را زنو گناهی هست

چو روسیاهی آشفته بنگری زکرم

بگو بخیل غلامان من سیاهی هست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

... شکوه در مرحله عشق زمعشوق خطاست

همگی عین صوابست خطای معشوق

میشمارند وفا گرچه همه جور و جفاست ...

... درد عشق است و مریضان تو را وصل شفاست

بنوایی بنوازم زکرم مطرب عشق

که دل غمزده عاشق بی برگ و نواست ...

... زگزند نظر خلق تو را تا چه رسید

که نظر بستی و ما را همگی جا به فناست

همه بیماری چشمان تو بر جان بخرم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

... کوثر و غلمان جنت را نیاری در نظر

گر بنوشی می ز دست ساقی حوراسرشت

قصه حوری و غلمان بهشتی تا به کی ...

... در جهان زاهد نصیب ما بهشت نقد کرد

آنکه بر طرف بناگوش بتان این خط نوشت

خاک ما را گل کن ای معمار مستان از شراب ...

... از همان خشتی که بهر تجربت بر خم بهشت

موبه مو آشفته را در حلقه زلف تو بست

دست قدرت کز ازل این رشته صد تار رشت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

... زخم از مژه دارد دل و دار و زلب لعل

وز نافه مو بستر و بالین که چنین است

یک چین بجهانست و در او نافه آهو ...

... گر چشمه کوثر به بهشتست عجب نیست

او را بنمک زار عجب ماء معین است

غلمان بغلامی درت میکند اقرار

حورت پی خدمت چو یکی بنده کمین است

من خود نه بر آنم که تویی کعبه مقصود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

... هر ذلتی که عشق دهد عین عزت است

اهل نظر بمعنی خوبان به بسته دل

صورت پرست چون حیوان گرم شهوت است ...

... درویش را مران که خلاف مروت است

چون بنگرد دهان تو را در سخن حکیم

ناچار در دهانش انگشت حیرت است ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

... هر که را درحرم تو سر احرام بود

مسلم آن نیست که کوشد بنماز و روزه

شیخنا حب علی مایه اسلام بود ...

... خلق را گرچه همه وحشت از انجام بود

خویش را متن بتو بستم بجهان خواه مخواه

سگ کوی علیم در همه جا نام بود

غیرت تو نپسندد که کمین بنده تو

در جهان در بدر از گردش ایام بود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۹۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

آن چه گل بود که در شهر ز بستان آمد

وین چه سرو است که از باغ به ایوان آمد ...

... در سحاب مژه ام موج زند سیل سرشگ

گو به کشتی بنشین نوح که طوفان آمد

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

... تا دردمند عشق را لعل که درمان آورد

راز درون بنهفته به اسرار دل ناگفته به

شاید طبیبی رحمتی بر درد پنهان آورد ...

... گلزار روحانی تویی این باغ و گل صورت بود

کی با بهشت جاودان کس نام بستان آورد

با سحر چشم مست تو کس دم زند از دین و دل ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴۵۸
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۵۵۱