تا با رقیب یار دمی گرم صحبت است
آهی زدل بر آر که فرصت غنیمت است
از قصر طاقدیست و خورنق نشان نماند
کاخی که پایدار بماند محبت است
باز آمدی و نیست متاعی بغیر جان
بی چیز را زمقدم مهمان خجالت است
ای کاشکی زبیخ فکندیش باغبان
نخل وفا که میوه او جمله حسرت است
حسرت زجم نمیبرد و جام میکشد
آنرا که در زمانه بسر چشم عبرت است
درویش را که بخت نیارد گذشت چیست
سلطان زتخت اگر گذرد عین همت است
عاقل کسی که برد تمتع زدلبری
آن را که عشق نیست گرفتار غفلت است
شنعت مکن مذلت عشاق را حکیم
هر ذلتی که عشق دهد عین عزت است
اهل نظر بمعنی خوبان به بسته دل
صورت پرست چون حیوان گرم شهوت است
گر خود هوای نفس زلیخا نداشتی
بر یوسف عزیز بگو این چه تهمت است
دارای خرمنی تو و ما خوشه چین حسن
درویش را مران که خلاف مروت است
چون بنگرد دهان تو را در سخن حکیم
ناچار در دهانش انگشت حیرت است
ساقی بده شراب فرخ خیز عشق دوست
آشفته را که سخت گرفتار محنت است
هر جا که دولتی است بدوران فنا شود
ما را زگنج مهر علی طرفه دولتست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از ستیهش تو همه مردمان به مست
دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست
ایام وَرد و موسم عید پیمبرست
گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست
گلزارها به آمدن آن مزین است
محرابها به آمدن این منوّر ست
آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است
[...]
ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست
هرگز مباد در جاه تو شکست
تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست
پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست
معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی
[...]
کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
[...]
هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست
بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست
آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز
کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست
ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.