گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است

زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست

زخم از مژه دارد دل و دار و زلب لعل

وز نافه مو بستر و بالین که چنین است

یک چین بجهانست و در او نافه آهو

گر نیست خطا هر خمی از زلف تو چین است

ماهی و سخن گوئی و سروی و روانی

گوئید که این معجز یا سحر مبین است

گر چشمه کوثر به بهشتست عجب نیست

او را بنمک زار عجب ماء معین است

غلمان بغلامی درت میکند اقرار

حورت پی خدمت چو یکی بنده کمین است

من خود نه بر آنم که توئی کعبه مقصود

هر کس که بود عاشق روی تو بر اینست

خانه است اگر کعبه تو خود خانه خدائی

جبریل زتو گفته اگر روح الامین است

آشفته برد سجده بجز کوی تو حاشا

تا داغ غلامی تواش زیب جبین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

می هست و درم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست

فرخی سیستانی

زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست

آنم که همی گویم پازند قرانست

منوچهری

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده‌ست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

مسعود سعد سلمان

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

امیر معزی

ایام نشاط است که عید است و بهار است

گیتی همه پربوی‌ گل و رنگ و نگار است

در هر وطنی خرمی از موکب عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه