گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شیوه لاله رخان گر همه جور است و جفاست

شکوه در مرحله عشق زمعشوق خطاست

همگی عین صوابست خطای معشوق

میشمارند وفا گرچه همه جور و جفاست

به طبیبان چه حوالت کنیم چاره حبیب

درد عشق است و مریضان تو را وصل شفاست

بنوائی بنوازم زکرم مطرب عشق

که دل غمزده عاشق بی برگ و نواست

خواست کابین تو دل مادر ایام بگفت

صبر و دین عقل و خرد مهر تو را شیر بهاست

غلط ار رفت زتو شکوه ببخشای بمن

بخطاکار کرم کردن و اغماض کجاست

همه گلهای چمن خار بود در چشمم

تا گلم را زستم خار جگردوز بپاست

زگزند نظر خلق تو را تا چه رسید

که نظر بستی و ما را همگی جا به فناست

همه بیماری چشمان تو بر جان بخرم

که بلا هر چه بعشاق ببارند رواست

از شفاخانه توحید دوایت جستم

همه آمین ملایک پی امضای دعاست

ایشه ملک ازل ساقی میخانه علی

جرم آشفته ببخشای که درویش سراست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه