گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آن کیست تا بر گوش جان پیغام جانان آورد

پیغام بلقیس از سبا سوی سلیمان آورد

تا جان سوی جانان شود تن پای تا سر جان شود

مشتی غبار از ره برد صد روح و ریحان آورد

نالد غریبانه دلم از بی طبیبی روز و شب

تا دردمند عشق را لعل که درمان آورد

راز درون بنهفته به اسرار دل ناگفته به

شاید طبیبی رحمتی بر درد پنهان آورد

در بوستان با دوستان مشغول عیش و عشرتم

آن کیست تا گلزار من سوی گلستان آورد

ای گلشن معنی بیا تا رونق از گلشن رود

بر قالب افسرده ام دیدار تو جان آورد

گلزار روحانی توئی این باغ و گل صورت بود

کی با بهشت جاودان کس نام بستان آورد

با سحر چشم مست تو کس دم زند از دین و دل

با کفر زلفین کجت کس نام ایمان آورد

کو هدهد شهر سبا یعنی طبیب من صبا

آشفته را یک نکهت از ملک سلیمان آورد

الحان پنهان پرورد جز عشق کس اندر جهان

کاو بلبلان شیدا کند مطرب غزلخوان آورد

کلک سخن پرداز من شرم آیدش از حضرتت

تا زیره در کرمان برد لؤلؤ بعمان آورد

در بارگاه شوکتت ای شیر حق باریم نه

گو تا ثنا گو پارسی رخ سوی سلمان آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode