آمد زدرم خراب و سرمست
شیشه بکف و پیاله در دست
زان فتنه که کرده بود برپا
کردیم هزار سعی و ننشست
از منظر خوب ماهرویان
حاشا که ره نظر توان بست
خون دل ما بخورد چشمت
پرهیز کجا زمی کند مست
ای کوی مغان چه رفعتست این
کت عرش برین بخاک پستست
غیر از در پیر میفروشان
حاشا که مرا در دگر هست
آن پیر طریقت و حقیقت
کش شرع مبین بخانه بنشست
آشفته شوی بدوست ملحق
وقتی که زخویشتن توان رست
از سلسله فارغ است فردا
هر کس که بحلقه تو پیوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالاتی چون مستی و سرخوشی صحبت میکند که به وسیلهٔ شراب و میفروشان به دست آمده است. او به زیباییها و جذابیتهای عشق و جاذبهٔ محبوبان اشاره میکند و میگوید که هیچکس نمیتواند در برابر آنها چشم پوشی کند. شاعر احساساتی عمیق از درد و شوق را بیان میکند و از اوضاع پیچیدهٔ زندگی و دسترسی به حقیقت سخن میگوید. در نهایت، او به منزلت و مقام پیر میفروش اشاره میکند که به عنوان راهنما و مراد در مسیر حقیقت و معرفت قرار دارد و میگوید که هرکس به حلقهٔ او بپیوندد، از قید و بندها رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: از در به درون آمدم، در حالی که سرمست و شاداب بودم و شیشهای در دست و پیالهای در دست دیگرم بود.
هوش مصنوعی: از آن آشوبی که به وجود آورده بود، ما هزار تلاش کردیم و هرگز دست از کوشش برنداشتیم.
هوش مصنوعی: از دیدن زیباییهای چهرههای دلنشین، نمیتوان به سادگی چشم برداشت و نگاه نکرد.
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند شرابی است که انسان را مست میکند، حال آنکه دل ما از غم و درد خون گریه کرده است. بهتر است احتیاط کنی و از این نگاه بپرهیزی.
هوش مصنوعی: ای کوی مغان، چه جایگاه والایی داری، که عرش برتر از این، در برابر خاک پست تو بیارزش است.
هوش مصنوعی: جز در کنار میفروشان پیر، جایی دیگر برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آن مرد روحانی و عارف که به درک و حقیقت رسیده بود، با احاطه بر اصول و قوانین دین، به آرامش و سکون در خانهاش پناه برد.
هوش مصنوعی: وقتی از خودت رهایی یابی، به دوست ملحق و به آرامش برمیگردی.
هوش مصنوعی: هر کسی که به جمع تو ملحق شود، فردا دیگر به زنجیر وابستگیها نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است
امروز سه سال شد که مویم
ماننده موی کافرانست
بر تارک و گوش و گردن من
[...]
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر
[...]
آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست
بیآنکه کسی فکند او را
از پایهٔ خود فروفتد پست
مرغی که تواش همای خوانی
[...]
تا در نفسم عنایتی هست
فتراک تو کی گذارم از دست
ذاتی که چو بخت نور جان است
جانی که چو بخت خود جوان است
از لطف بهار در بهار است
وز فضل جهان در جهان است
در ناصح دین مگر یقین است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.