گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آمد زدرم خراب و سرمست

شیشه بکف و پیاله در دست

زان فتنه که کرده بود برپا

کردیم هزار سعی و ننشست

از منظر خوب ماهرویان

حاشا که ره نظر توان بست

خون دل ما بخورد چشمت

پرهیز کجا زمی کند مست

ای کوی مغان چه رفعتست این

کت عرش برین بخاک پستست

غیر از در پیر میفروشان

حاشا که مرا در دگر هست

آن پیر طریقت و حقیقت

کش شرع مبین بخانه بنشست

آشفته شوی بدوست ملحق

وقتی که زخویشتن توان رست

از سلسله فارغ است فردا

هر کس که بحلقه تو پیوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گرمابه سه داشتم به لوهور

وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم

ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من

[...]

سنایی

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
خاقانی

آن کز می خواجگی است سرمست

بر وی نزنند عاقلان دست

بی‌آنکه کسی فکند او را

از پایهٔ خود فروفتد پست

مرغی که تواش همای خوانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

ذاتی که چو بخت نور جان است

جانی که چو بخت خود جوان است

از لطف بهار در بهار است

وز فضل جهان در جهان است

در ناصح دین مگر یقین است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه