گنجور

 
۴۲۶۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

... کز طبیبان منت از بهر دوا باید کشید

منت دریا کشند ار قطره ای احسان کنند

کاش منت را بمقدار عطا باید کشید ...

کلیم
 
۴۲۶۲

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

... بناز جغد درین منزل خراب رود

ز سوز آهم نم در نهاد دریا نیست

مگر سحاب بسرچشمه سراب رود ...

کلیم
 
۴۲۶۳

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

... هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد

بدیده قطره ای ار گفته بود دریا داد

تمام چیده بتابوت آرزو بستم ...

... کلیم عشق بخود راه آرزو ندهد

گمان مبر که سرابش فریب دریا داد

کلیم
 
۴۲۶۴

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

... این نمک دارد که خون از دل گدایی می کند

دیده ام کو عارش از هم چشمی دریا شود

چشم پوشیدن ز نیک و بد کمال بینش است ...

کلیم
 
۴۲۶۵

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

... رنگ اختر دارد آهن کز آتش تاب دید

آب دریا را بجوی تیغ بیدادت مبند

بسکه سیر آبست شمشیر تو زخم از آب دید ...

کلیم
 
۴۲۶۶

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

... پای برهنه بادیه پیما نمی شود

ساحل ز پیش لطمه دریا کجا رود

رو تافتن ز عشق تو از ما نمی شود ...

... فیضی اگر به کس رسد از اغنیا چرا

بی آب کس مسافر دریا نمی شود

آواز آب غم ز دلم می برد کلیم ...

کلیم
 
۴۲۶۷

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

بی ستمکش صبر و آرام از ستمگر می رود

می رود دریا ز پی ساحل چو پس تر می رود

جوش سودا را علاج از دیده تر می کنم ...

کلیم
 
۴۲۶۸

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶

 

سیل را درس روانی گریه ما می دهد

شوربختی اشک ما تعلیم دریا می دهد

روزگارم سربه سر از تیره روزی یک شب است ...

کلیم
 
۴۲۶۹

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

... بامید خلاصی دست و پایی می زند سعیم

در آن دریا که نتوانست ساحل بر کران آمد

کلیم ار عندلیب دل ز دام آمد سوی گلشن ...

کلیم
 
۴۲۷۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

... اگر مردن نبودی زندگی با ما چه ها کردی

درین دریا اگر نشکست کشتی صد خطر دارد

کلیم از جور گل خون شد دل بلبل چنین باشد ...

کلیم
 
۴۲۷۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

... طینت که پاک باشد از می کشی چه نقصان

دریا چه شد که بر لب جام حباب دارد

از دل خطا نگردد مژگان کج نهادت ...

کلیم
 
۴۲۷۲

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

... اغنیا بهره ز اندوخته خود نبرند

که همین خشک لبی قسمت دریا باشد

همچو رگ در قدم راهروان سبز شود ...

کلیم
 
۴۲۷۳

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

... نه رفع تشنه لبی می کند نه سوز جگر

دلم خوشست که چشمم ز گریه دریا شد

زدیده رفتی و تاریک شد سراچه چشم ...

کلیم
 
۴۲۷۴

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹

 

... میان خاکساران سوزم از غم

چو آن کشتی که در دریا بسوزد

ز دودش اشک اخترها بریزد ...

کلیم
 
۴۲۷۵

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

... گرچه محتاجیم چشم اغنیا بر دست ماست

هرکجا دیدیم آب از جو به دریا می رود

بس که عشرت می رمد از من درین محفل کلیم ...

کلیم
 
۴۲۷۶

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰

 

... گر ببزمت دیر می آید کلیم از صبر نیست

موسمی باید که کس آهنگ این دریا کند

کلیم
 
۴۲۷۷

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

... نتواند چو گذشت از سر یکقطره چه سود

که بلب تشنگی ما دل دریا سوزد

بسکه پست است و زبون جای تعجب نبود ...

کلیم
 
۴۲۷۸

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

... دیده گر طوفان خورد دل را درین تقصیر چیست

ناخدای هیچ کشتی ضامن دریا نشد

سرمه های تیره روزی حیف تأثیری نداشت ...

کلیم
 
۴۲۷۹

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

... ایمن نمی شود ز شبیخون گریه ام

سیلاب تا پناه به دریا نمی برد

بهر عصای راه عدم ناتوان عشق ...

کلیم
 
۴۲۸۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

... شمع از یکقطره نخل شعله را سیراب کرد

با همه دریا کشی مستی نمی دانم که چیست

گریه از بس بیتو آبم در شراب ناب کرد ...

کلیم
 
 
۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۲۱۶
۳۷۳