گنجور

 
کلیم

بی‌ستمکش صبر و آرام از ستمگر می‌رود

می‌رود دریا ز پی، ساحل چو پس‌تر می‌رود

جوش سودا را علاج از دیده تر می‌کنم

آب می‌ریزند بر دیگی که از سر می‌رود

نه همین خم را دل پر، زین حریفانست و بس

زین تنک‌ظرفان چه خون کز چشم ساغر می‌رود

طالع دون از پی یک مطلب عالی نرفت

بخت ما دایم به صید مرغ بی‌پر می‌رود

آنچنان خونین دلی دارم که چون سوزد ز غم

خون ز دودش جای اشک از چشم اختر می‌رود

از دل من دیده ویران شد ز دست‌انداز اشک

می‌رود آبادی از راهی که لشکر می‌رود

ما و شمع از ترک سر آزاد از محنت نه‌ایم

آتش سودا به جا ماند اگر سر می‌رود

طفل اشکم آنچنان عادت به دامن کرده است

کز کنارم راست تا دامان محشر می‌رود

می‌رود بر آب اگر زاهد کلیم از آبله

در ره سودای او بر روی اخگر می‌رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

ترک تیرانداز من کز پیش لشکر می رود

دلبربا می آیدم در چشم و دلبر می رود

بامدادان کان مه از خرگاه می آید برون

ز آتش رخسارش آب چشمه ی خور می رود

من بتلخی جان شیرین می دهم فرهاد وار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عقل دوراندیش هردم جای دیگر می‌رود

دیگ سودایش همیشه نیک بر سر می‌رود

چون به بزم ما در آید نیک حیران می‌دود

زود بگریزد رود بیرون و ابتر می‌رود

عشق سرمست است و با رندان حریفی می‌کند

[...]

صائب تبریزی

مفلس از بزم شراب ما توانگر می‌رود

ابر اینجا تا کمر در آب گوهر می‌رود

چشم ما در حشر خواهد داد شکر خواب داد

تلخی بادام ما از شور محشر می‌رود

عشق را با صبر و طاقت جمع کردن مشکل است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه