بهار آمد و جانی بجسم مینا شد
پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد
عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت
چه قطره بود که سیلاب طاقت ما شد
هنوز رنج تب لرز آفتاب بجاست
چه فیض بود که همخانه مسیحا شد
نه رفع تشنه لبی می کند، نه سوز جگر
دلم خوشست که چشمم ز گریه دریا شد
زدیده رفتی و تاریک شد سراچه چشم
بدل در آمدی و چشم داغ بینا شد
بغیر خار که در پای رهروان ماندست
دگر براه غمت هر چه بود یغما شد
کلیم چاک شد از تیغ او سراپایت
بسینه سنگ چه کوبی کنونکه در وا شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، بهار با زیبایی و نوید زندگی جدیدی به نمایش گذاشته شده است. چشمان معشوق روشن و پر از شوق است و حالتی نشئگی به وجود آورده که دل شاعر را شاد کرده است. اما با وجود رنجهای ناشی از عشق و تبهای وجودی، دل شاعر همچنان امیدوار و راضی است. او اشاره میکند که عشق باعث تاریکی و نگرانیهای عاطفی او شده، اما در کنار این دشواریها، زیبایی و جذابیت آن احساسات را نیز acknowledges میکند. در نهایت، شاعر از جنس رنج و درد که در مسیر عشق به وجود آمده یاد میکند و از حسرت و دلتنگی ناشی از جدایی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و روح تازهای در کالبد مینا (پیاله) دمیده شده است! خوشحالی از اینکه شراب (باده) نمایان شده و چشم تو را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو چنان در دل شوری ایجاد کرده که حتی یک قطره از آن میتواند به سیلابی بزرگ تبدیل شود و ما را زیر فشار طاقت فرسا قرار دهد.
هوش مصنوعی: هنوز هم درد و تب آفتاب وجود دارد، چه فایدهای دارد که همخانهی مصلحی مانند مسیحا شده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق ناامیدی و یأس شاعر است. او میگوید که نه نوشیدن آب میتواند تشنگیاش را از بین ببرد و نه سوز و آتش درونش خوشحالش میکند. به نوعی، او به شدت غمگین و پریشان است و حتی اشکهایش نیز به شکل دریا درآمدهاند، که نشاندهندهی شدت دلتنگی و درد اوست.
هوش مصنوعی: تو با رفتنت، چشمانم تاریک و بینور شدند، اما با وجود اینکه دور شدی، دلم روشنتر شد و بیناییام بیشتر شد.
هوش مصنوعی: به جز خاری که در پای رهروان باقی مانده، دیگر در راه غمت هر آنچه بوده به یغما رفته است.
هوش مصنوعی: کلیم از ضربه او دریده شد، حالا که در دل سنگها فرود میآیی، چرا دیگر به درد سر بیندیشی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد
هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد
چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت
محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد
محیط بر همه اشیا از آن جهت شده ایم
[...]
چو عکس مشرق صبح ازل هویدا شد
جمال دوست ز ذرات کون پیدا شد
همیشه خم شراب ازل مصفا بود
ولی بجان و دل ما رسید،اصفا شد
در خزانه رحمت بقفل حکمت بود
[...]
بنور پاک تو چشم دلم چو بینا شد
ز آفتاب رخت هر دو کون پیدا شد
بهر چه کرد نظر دوست غیر خویش ندید
بحسن خویش از این روی یار شیدا شد
در آن مقام که معلوم علم و عالم اوست
[...]
ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد
ازین کلید دو صد در به روی من وا شد
شکست از می روشن خمار من ساقی
عجب بلای سیاهی مرا ز سر وا شد!
فغان من ز دل سخت یار گشت بلند
[...]
چه نکته بود که ناگه ز غیب پیداشد
که هر که واقف آن نکته گشت شیدا شد
چه مجلس است و چه بزم اینکه ازمی توحید
محیط قطره شد آنجا و قطره دریا شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.