گنجور

 
کلیم

بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد

در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد

حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند

غنچه تا نگشود لب منقار بلبل وا نشد

حله فردوس اگر پوشد نباشد جامه زیب

غیر داغ او لباس کعبه دلها نشد

جنس نایابی باین خواری بعالم کس ندید

در چنین قحط وفا نرخ وفا بالا نشد

در حقیقت توبه می دست از جان شستنست

دل گذشت از باده اما منکر صهبا نشد

پنبه چون شبنم ز روی سبزه مینا نرفت

آفتاب روی ساقی تا جهان آرا نشد

صورت دیباست عریان گرچه غرق جامه است

هیچ عیب اغنیا پوشیده از دیبا نشد

دیده گر طوفان خورد دل را درین تقصیر چیست

ناخدای هیچ کشتی ضامن دریا نشد

سرمه های تیره روزی حیف تأثیری نداشت

دیده بختم بعیب خویشتن بینا نشد

آخر از اشکم حنا شد سبز در راه طلب

دست بوسش گر زبخت بد نصیب ما نشد

از مقیم کعبه دلها سر آزادگان

تا نشد طرح طرح سخن پیدا نشد

همچو شبنم محرمم از پاکدامانی کلیم

در گلستانی که آنجا گل به بلبل وا نشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode