جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵
... فیض سرمستیم از خمخانه دل می رسد
همچو موج از پهلوی دریاست دایم بر لبم
آشنا گردید در مستی به کنج لعل یار ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
... دل را کباب اخگر لخت کنیم
چین الم به ابروی موج هوا فتد
طومار شکوه ات گر از آه سحر کنیم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵
اسیر پیچش آن طره شکن گیرم
ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم
ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹
... دلم بسته است گاه گفتگو بر جنبش لعلش
نباشد غیر موج باده جویا جوهر جانم
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۳
... بس عقده محال گشودم ز جستجو
در موج خیز آب گهر تا شناورم
جویا قدم برون ننهم از ره رضا
در موج خیز بحر حوادث چو لنگرم
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶
... هر شام چراغ خود و پروانه خویشم
بگذشت چو گل موج طربناکی ام از سر
طوفانی ترخنده مستانه خویشم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷
... سادگی بین کز پی تحصیل آرام و قرار
خویش را در موج خیز اضطراب افکنده ایم
شاهد دیدار از آیینه ما رو نتافت ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹
... چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران
که موج اشک شد انگشت حیرت بر لب بامم
بحسرت بگذرانم بسکه دور از شکرین لعلی ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴
تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام
بال طاؤسیست هر موج هوا در کلبه ام
از بناگوشی ز بس سامان فیض اندوختم
موج مهتاب است فرش بوریا در کلبه ام
یاد رخسار تو زنگ کلفت از دل می برد
خاکروبی می کند موج صفا در کلبه ام
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶
... تو خود را غیر میدانی وگرنه
جدا نبود ز قلزم موج قلزم
برخسارش تماشا کن خوی شرم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵
... ترنج جلد کتابست داغها به تنم
همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت
حباب وار به تن آب گشت پیرهنم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲
... زین دل که بسته ایم به این جسم عنصری
در چار موج حادثه لنگر فکنده ایم
دل را زیمن عشق که فیضش زیاد باد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳
... دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا
هر قدر در بحر غم چون موج دست و پا زدیم
گشته دورانی که از لخت دلم خواهد کباب ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵
... هوای صبح می خواهد دماغ نیم رنگ من
ز هر موج هوا طاووس سرمستی به رقص آرد
چو در پرواز آید گرد راه شوخ و شنگ من
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶
... چون ورق گردان زمین را گرگشایی فال من
موج سان جویا خورد جوهر بهم آیینه را
دیده بگشاید اگر بر صورت احوال من
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸
... در هوای عل میگونش شراب رنگ گل
ترسم از موج تپش ریزد ز ساغر بر زمین
می رسد افتادگان را فیض عالی همتان ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۸
... با جوش خنده گریه خونین در آستین
موج شکست نام خدا خوشنما بود
از زلف عنبرین تو چون چین در آستین ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳
... رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را
که موج آغوش بگشاید ز هر پهلو تهی کردن
بود دایم دلش ز اندیشه روز حساب ایمن ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸
... خون جگر به جام مه و آفتاب کن
بی طاقتی بس است ترا بال و پر چو موج
آسودگی مجوی دلا اضطراب کن ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۸
... مانده در خاک سر کوی تو جای چشم من
پنجه مژگان دهد از مصقل موج سرشک
در شب هجران او جویا جلای چشم من