گنجور

 
جویای تبریزی

افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم

مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم

از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد

یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم

از آتش سودای تو چون کرم شب افروز

هر شام چراغ خود و پروانهٔ خویشم

بگذشت چو گل موج طربناکی ام از سر

طوفانی ترخندهٔ مستانهٔ خویشم

حال دلم از من ز چه پرسی که چو جویا

عمریست که یار تو و بیگانهٔ خویشم