گنجور

 
جویای تبریزی

آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم

شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم

فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد

همچو موج از پهلوی دریاست دایم بر لبم

آشنا گردید در مستی به کنج لعل یار

کام خود برداشت در این نشئه از کوثر لبم

می کنم قالب تهی چون شیشهٔ خالی مدام

لحظه ای گر دور افتد از لب ساغر لبم

خشکی لب باعث قطع سخن شد در خمار

کار دندان می کند مقراض آسا هر لبم

آرزوی پای بوست گشته دامنگیر دل

همچو ماه نو به راه شوق پا تر سر لبم

در ثنای تشنه لب شاه شهیدان دور نیست

چون سرشک از دیده جویا ریخت گر گوهر لبم