گنجور

 
جویای تبریزی

گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من

مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من

با کدورت بسکه بگذشت از غمت احوال من

در گذشتن سایه در پی داشت ماه و سال من

گردهٔ تصویر برخیزد غبار از تربتم

شد نهان در پرده های دل ز بس آمال من

نور شمع جان مرا در پرده هستی ازوست

می شود فانوس بزم آیینه را تمثال من

بسکه احوالم نهان در گرد کلفت گشته است

چون ورق گردان زمین را گرگشایی فال من

موج سان جویا خورد جوهر بهم آیینه را

دیده بگشاید اگر بر صورت احوال من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode