رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم
راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم
قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان
چشمکی از دور همچون برق بر دنیا زدیم
دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا
هر قدر در بحر غم چون موج دست و پا زدیم
گشته دورانی که از لخت دلم خواهد کباب
با کسی کز گر مخویی روز و شب صهبا زدیم
فوج غم بر خاطر مسرور ما دستی نیافت
تا به دامان توکل دست استغنا زدیم
یک صدای آشنا هرگز به گوش ما نخورد
حلقه چندانی که جویا بر در دلها زدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس ناتوانی و ناامیدی خود صحبت میکند. او به این اشاره دارد که از قید دین و مذهب رهایی یافته و در جستجوی راهی بهتر از مسیرهای بسته و ناکام به دریا زده است. با نگاهی به دنیای پیرامون، متوجه میشود که این جهان به قدری بیارزش است که حتی یک چشم هم نمیتواند آن را ببیند. شاعر بیان میکند که تلاشهایش برای رسیدن به ساحل آرامش (آشنا) همیشه بینتیجه مانده و در دست و پا زدن در دریای غم، موفقیتی کسب نکرده است. او همچنین از دورانی صحبت میکند که دلش خواهان شادی و خوشی است، اما در عوض همچنان غم و اندوه را تجربه کرده است. در نهایت، به این نتیجه میرسد که هیچ صدای آشنایی به گوشش نرسیده و تلاشهایش برای پیدا کردن ارتباط عمیق با دیگران بیثمر مانده است.
هوش مصنوعی: ما از دست و بند اختلافات مذهبی آزاد شدیم و به معشوق واقعی خود روی آوردیم. وقتی دیدیم که همه مسیرها بسته است، به دریا رفتیم و به جستجوی راهی نو پرداختیم.
هوش مصنوعی: این دنیا به قدری زیبا و زنده است که حتی یک چشم هم نمیتواند تمام زیباییهای آن را ببیند. ما تنها از دور نگاهی به آن داریم که مانند درخشش یک برق است.
هوش مصنوعی: هر چقدر در دریای غم تلاش کردیم و دست و پا زدیم، هرگز نتوانستیم به ساحل آشنا و امن برسیم.
هوش مصنوعی: زمانهای سپری شده که دلم میخواهد با کسی کباب بخورم که در روز و شب از شراب و خوشی ما را رفاقت کرده است.
هوش مصنوعی: غمهای بیپایان نتوانستند به دل شاد ما نفوذ کنند، بنابراین با اتکا به خود و بینیازی، به لطف و یاری توکل کردیم.
هوش مصنوعی: صدای آشنایی هرگز به گوش ما نرسید، چون مدت زیادی را در تلاش بودیم تا به دلهایمان سر بزنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم
خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم
کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل
از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم
جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست
[...]
چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم
از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم
وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس
فرع تا با اصل جوشد شیشه بر خارا زدیم
ذوق آزادی قسم بر مشرب ما میخورد
[...]
از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم
همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم
زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت
بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم
تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.