گنجور

 
جویای تبریزی

رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم

راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم

قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان

چشمکی از دور همچون برق بر دنیا زدیم

دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا

هر قدر در بحر غم چون موج دست و پا زدیم

گشته دورانی که از لخت دلم خواهد کباب

با کسی کز گر مخویی روز و شب صهبا زدیم

فوج غم بر خاطر مسرور ما دستی نیافت

تا به دامان توکل دست استغنا زدیم

یک صدای آشنا هرگز به گوش ما نخورد

حلقه چندانی که جویا بر در دل‌ها زدیم