بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن
خود را به آن نگار مصاحب شراب کن
بسیار بسته است ز حسن صفا به خویش
آیینه را به آتش رخسار آب کن
بشکن به چهره دستی می گوشهٔ نقاب
خون جگر به جام مه و آفتاب کن
بی طاقتی بس است ترا بال و پر چو موج
آسودگی مجوی دلا اضطراب کن
می بر زبان ز صحبت دونان فتاده است
زنهار از مصاحب بد اجتناب کن
این عقده ها که در دلم افکنده ای به ناز
ظالم به کار طرهٔ پرپیچ و تاب کن
شیرازه تا نباخته مجموعهٔ وجود
بشکن ز غم دلت، ورقی انتخاب کن
جویا مرا ز من به نمک چش گرفته است
حسن برشتهٔ دل مردم کباب کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن
خورشید را ز برج صراحی طلوع ده
وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن
خاتون بکر مهوش آتش لباس را
[...]
هان ای رفیق خفته دمی ترک خواب کن
برخیز و عزم آن در میمون جناب کن
ساکن روا مدار تن سایه خسب را
جنبش چو ذره در طلب آفتاب کن
تا چون ستاره مشعله دار تو مه شود
[...]
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشههای دیدهٔ ما پرگلاب کن
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
[...]
ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن
باب الفتوح میکده را فتح باب کن
در وجه باده خرقه پشمین ما ببر
مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن
بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست
[...]
ساقی بیا و جام طرب پرشراب کن
بیدار باش و دیدهٔ غفلت به خواب کن
ای آفتاب کشور خوبی! به وقت صبح
خاطر منور از می چون آفتاب کن
گر بایدت شراب، بیا خون من بخور
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.