گنجور

 
جویای تبریزی

اسیر پیچش آن طره شکن گیرم

ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم

ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار

به روی آب روان گر کشند تصویرم

مرا ز ضعف به دل طاقت گسستن نیست

گر از سرشک بود دانه های زنیجرم

لب سخن نگشایم عبث که همچو کتاب

عیان ز پردهٔ خاموشیست تقریرم

به سینه غنچه پیکان شود مرا گل داغ

جدا ز گلشن کوی تو بسکه دلگیرم

چو ریخت دست قضا رنگ صورت هستی

ز پیچ و تاب رگ برق کرد تحریرم

شوم ز دشت نوردی اسیرتر جویا

که همچو خانه دو نقش پای زنجیرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode