گنجور

 
جویای تبریزی

در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین

افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین

در هوای عل میگونش شراب رنگ گل

ترسم از موج تپش ریزد ز ساغر بر زمین

می رسد افتادگان را فیض عالی همتان

پرتو افکن گشته دایم مهر انور بر زمین

تا قیامت برنخیزد همچو نقش پا ز جای

چون به روز عجز ما افتد ستمگر بر زمین

می رسد در یک نفس جویا! به معراج قبول

هر که بگذارد براه بندگی سر بر زمین