دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن
چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن
رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را
که موج آغوش بگشاید ز هر پهلو تهی کردن
بود دایم دلش ز اندیشهٔ روز حساب ایمن
شعار هر که باشد در جهان بر خویش نسپردن
ز بس هر ذره ام را شوق استقبال او باشد
چو شمعم داغ دل از جای خیزد یک سر و گردن
توان دریافتن راز دل از چشم سخن گویش
به معنی همچنان کز لفظ جویا پی توان بردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به آزادی دل از ترس مرگ و اندیشه روز حساب اشاره دارد. گویا عارفان در آغوش عشق و محبت به یکدیگر نزدیکتر میشوند و این دوستی به دلها آرامش میبخشد. شاعر بیان میکند که دلش همواره از تفکر در مورد زندگی و مرگ بینیاز است و در عشق به معشوق، امید و شوق را احساس میکند. او همچنین به قدرت چشم در بیان راز دل اشاره میکند و میگوید که معانی عمیقتر را میتوان از طریق نگاه و احساسات درک کرد، نه فقط از طریق کلمات.
هوش مصنوعی: دل آگاه و بیدار از نگرانی مرگ آزاد است و به همین خاطر در راه عرفان هیچ ترسی از خاموش شدن ندارد.
هوش مصنوعی: دوستان و آشنایان باید برای همدیگر آرامش و محبت به ارمغان بیاورند، چون عشق و دوستی میتواند همچون آغوشی باز، نوازشگر دلها باشد و از هر سو احساس خالی بودن را پر کند.
هوش مصنوعی: دل او همیشه از فکر روز حساب و روز جزا در امان بود؛ شعار هر کسی که در دنیا میخواهد به خود نپردازد و دچار دغل و فریب نشود.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوقی که به او دارم، هر ذره از وجودم انگار شعلهور است. مثل شمعی که در اثر گرمای دل، از جا بلند میشود و با اشتیاق به سوی او میرود.
هوش مصنوعی: میتوان از نگاه کسی که صحبت میکند، به راز دل او پی برد. درست همانطور که از کلماتش نمیتوان به آنچه در دل دارد پی برد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی رسم بناگوشت گل اندر سبزه پروردن
حرامت باد بی یاران می اندر ساغر آوردن
لطافت گویم آن یا حسن یا خود آدمی کشتن
شمایل خوانم آن یا شکل یا خود مردم آزردن
چه رویست آن، تعالی الله که نتوان زیستن بی او؟
[...]
خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن
به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن
چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی
ز روی مرحمت باید، بر آن دامن بگستردن
ندارم تاب سودای کمند زلف مه رویان
[...]
به خود پیچیدهام نالیدنم نتوان گمان بردن
به رنگ رشته فربه گشتهام لیک از گره خوردن
حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این
نفس را بر در دل تا به کی ابرام نشمردن
دلی پرواز ده کز ننگ کم ظرفی برون آیی
[...]
به جرم عاشقی روز جزا در دوزخم بردن
از آن بهتر بود زاهد که در افسردگی مردن
مرا چون شمع هرشب سوختن و آنگه سحر مردن
بس آسان است و مشکل بی تو روزی را به شب بردن
نمی کردم تمنای هلاک خویشتن باری
اگر می بود ممکن در فراقت زندگی کردن
چو صیادم تویی از بخت خود شادم خوشا خونی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.