گنجور

 
۳۳۶۱

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

... گفته بودی سرت از تیغ رهانیم کمال

زنده گردم ز سر این وعده چو دریا نکنی

کمال خجندی
 
۳۳۶۲

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹

 

قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی

گره به دریا برسی قطره نبی دریایی

پیش او آنی و در خانقه الله گونی ...

... بی غمش در تعبی با غم او در طربی

دریاب لب او مگی با لب او حلوایی

گه دلی گاه زبان گاه نهان گاه عیان ...

کمال خجندی
 
۳۳۶۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

... همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب

گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا

گوهر پاک تو تا گشت ز چشمم پنهان ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

... بر خاک درش گرت گذاریست

گر هست جهان میان دریا

از دیده و از تو بر کناریست

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

... ز درد عشق تو ای دوست هر شب از دیده

که گفت با تو جهان در میان دریا نیست

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست

در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو بود جای تو در دیده ی ما ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... مرا ز درد فراق تو نیست یک ساعت

کز اشک دیده ی مهجور من چو دریا نیست

بسوخت خلق جهان را به حال زارم دل ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

... تا نگار مشک بوی من ره صحرا گرفت

در دریای وصالت را همی جستم به آه

آتش آهم ببین کاندر دل دریا گرفت

ای جهان زین بیش گرد کار عشق او مگرد ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۶۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

... خون دل خلق جهانی ز چشم

بس بچکید و ره دریا گرفت

قصه ی درد من و جور غمت ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

... بس که باریدم به هجران آب چشم

سر به سر روی جهان دریا گرفت

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

هجر رویت آب چشم ما به دریا می برد

بوی زلفت صبحدم بادی به هرجا می برد ...

... از سر کوی تو هر بادی که خیزد صبحدم

بوی زلف مشکبارت را به دریا می برد

آن نگار بی وفا زآن رو که با ما بی وفاست ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

آه دردآلود من از سقف مینا بگذرد

وآب چشمم در غمش از موج دریا بگذرد

آب چشم ما ز سر بگذشت در هجران او ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

... دلم بحر جهانی شد در او سرگشته شد طبعم

ز دریا گر برون آرد دری شهوار خوش باشد

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

... بجز هجران تو دردم چه باشد

جهان از آب دیده شد چو دریا

گل خیسیده را در نم چه باشد

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

... آیین مهربانی رسم شما نباشد

چشم جهان چو دریا گشت از فراق و دانم

گر پا نهد خیالش در دیده جا نباشد

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

... در میان بحر شوق از ابر چشم

دامنم مانند دریا بار شد

هر گلی کز باغ وصلش دل بچید ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

... مردم چشمم به سربار از غمش

این دو دیده بر سر دریا فکند

لعل در پاشش ز شور شکرین ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

... نازنینا نازنینان چشم و دل در ما کنند

آب دریا را به چشمه ریختن نبود عجب

بس عجب باشد که آب از چشمه در دریا کنند

من نه تنها می دهم شرح رخت را پیش گل ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۷۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

... هر شب ز هجرت مردم چشم من سودازده

هردم چو ملاحان شنا در آب دریا می کند

گوید به هجران صبر کن تا کام یابی از جهان ...

جهان ملک خاتون
 
۳۳۸۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

... سیل مژگان من خسته جهان کرد خراب

بس عجب دارم ار این سیل به دریا نرود

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۳۷۳