ما را سر و کار با نگاریست
دل در خم زلف غمگساریست
از موکب لشکر فراقش
بر دیده ی عشق من غباریست
با بار فراق اوست کارم
بنگر که چه طرفه کار و باریست
کس نیست که با غمش بگوید
ما را بجز انده تو کاریست
خرّم دل عاشقی که او را
در روز وصالش اختیاریست
حال دل تنگ من چه پرسی
آشفته ی طرّه ی نگاریست
در مردم چشم خویش دیدم
از خط تو تیره روزگاریست
در عشق مرا خوشست با غم
کز یار قدیم یادگاریست
ناچیده دلم گلی ز وصلش
در باغ طرب اسیر خاریست
ای باد خبر به دلستان بر
بر خاک درش گرت گذاریست
گر هست جهان میان دریا
از دیده و از تو بر کناریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل بیتو به صدهزار زاریست
جان در کف صدهزار خواریست
در عشق تو ز اشک دیده دل را
الحق ز هزار گونه یاریست
در راه تو خوارتر ز حاکم
[...]
در کوی تو عقل بی قراریست
بی روی تو روح سوگواریست
هر تار ز نرگس تو تیری است
هر موی طره تو ماریست
وصل است ز تو نخست پس هجر
[...]
هر نکته که بر نشان کاریست
در وی به ضرورت اختیاریست
در شهر شما یکی نگاریست
کز وی دل و عقل بیقراریست
هر نفسی را از او نصیبیست
هر باغی را از او بهاریست
در هر کویی از او فغانیست
[...]
هر سرخ گلی که در بهاریست
در دامن او نهفته خاریست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.