این دیدهٔ جان مرا روی تو بینا میکند
مدحت زبان روح را گویی که گویا میکند
عمریست تا جان میدهم بر وعدهٔ روز وصال
تا کی بت سنگیندلم امروز و فردا میکند
هر شب ز هجرت مردم چشم من سودازده
هردم چو ملّاحان شنا در آب دریا میکند
گوید به هجران صبر کن تا کام یابی از جهان
سودای عشقش چون کنم در سینه غوغا میکند
از صبر کامم تلخ شد حاصل نشد کام دلم
آخر بگو تا کی بتم این جور بر ما میکند
درد دلی دارم ز تو گل قند فرمودم طبیب
زان روی و لب کن چارهای کان دفع صفرا میکند
با چشم فتّانش بگو تا کی خورد خون دلم
با ما چرا چون زلف خود هر لحظه سودا میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.