دلم ز روی چو خورشید تو شکیبا نیست
چرا که خوشتر از آن در جهان تماشا نیست
تو سرو جان و جهانی و ما فتاده ی خاک
بگو به کوی که میلت چرا سوی ما نیست
بیا و روز جوانی به باد غصّه مده
که حال گردش این چرخ پیر پیدا نیست
غم جهان مخور ای دل که نیست بایستم
مراد هیچ کس اندر جهان مهیا نیست
به بوسه ای بنوازم به لطف خویش شبی
مرا ز لعل لبت بیش از این تمنّا نیست
دو روزه عمر که داری مخور غم امروز
از آن جهت که کسی را امید فردا نیست
مرا به نور تجلیست دیده ی بینا
زبان ببند که بر ذکر دوست گویا نیست
ز درد عشق تو ای دوست هر شب از دیده
که گفت با تو جهان در میان دریا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و longing شاعر به معشوق خود است. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق خود صحبت میکند و به این نکته اشاره میکند که هیچ چیزی در دنیا به اندازه او زیبا نیست. او به خود و دیگران توصیه میکند که از غم و اندوه روزگار خود دوری کنند و به شادی و لذت زندگی توجه کنند، زیرا زندگی کوتاه و ناپایدار است. شاعر همچنین به روشنی و روشنگری عشق اشاره دارد و بیان میکند که درد عشق او را در شبها آزار میدهد. در نهایت، او اشاره میکند که هیچ امیدی به آینده برای کسی وجود ندارد و باید از لحظات کنونی بهره ببریم.
هوش مصنوعی: دل من نمیتواند به خاطر زیبایی تو صبر کند، زیرا در دنیا چیز زیباتری از تو وجود ندارد که بتوان به تماشای آن پرداخت.
هوش مصنوعی: تو مانند سروی هستی که جان و زندگی را نمایان میسازد، اما ما مانند غباری افتادهایم. بگو در این مسیر که عشق تو به کجا رفته و چرا به سمت ما نمیچرخد؟
هوش مصنوعی: بیا و جوانیات را با نگرانی و غصه هدر نده، زیرا هرگز نمیتوان پیشبینی کرد که سرنوشت در آینده چه برایت به ارمغان خواهد آورد.
هوش مصنوعی: ای دل، نگران غمهای این دنیا نباش، زیرا هیچکس در این عالم به طور کامل به幸福 و خواستههایش دست نمییابد.
هوش مصنوعی: من تنها از تو میخواهم که با یک بوسهی دلنشین، مرا نوازش کنی و از لبهی زیبایت، بیش از این چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: زندگیات دو روز بیشتر نیست، پس امروز را با اندوه سپری نکن، زیرا هیچکس از آینده خبر ندارد و امیدی به فردا ندارد.
هوش مصنوعی: چشمان بینای من به روشنایی حضورت تو مشغول است، پس زبانم را ببند که نمیتوانم درباره دوست چیزی بگویم.
هوش مصنوعی: درد عشق تو، ای دوست، هر شب موجب میشود که اشکهایم از چشمانم بریزد و با خود بگویم که در این دنیا، در میان همه مشکلات و سختیها، چیزی شبیه دریا وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.