هجر رویت آب چشم ما به دریا میبرد
بوی زلفت صبحدم بادی به هرجا میبرد
وعده وصلم دهد چشمت به ابرو هر شبی
باز میبینم که همچون زلف در پا میبرد
نقطهٔ خال سیاهت را ببین بر گرد لب
آمد و زلف تو را هردم به سودا میبرد
چشم مست فتنهانگیزت به سحر غمزهها
از همه خلق جهان دلها به یغما میبرد
در گلستان چون درآیی ای دو چشمم سرو ناز
بس حسد دانم که او زان قدّ و بالا میبرد
از سر کوی تو هر بادی که خیزد صبحدم
بوی زلف مشکبارت را به دریا میبرد
آن نگار بیوفا زآن رو که با ما بیوفاست
این کمال بیوفایی بین که بر ما میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این قدرت بیان میکند که دوری معشوقش باعث اشک و اندوه او میشود و عطری که از زلف محبوب در فضا میپیچد، او را به یاد معشوق میاندازد. چشمان دلربای محبوب وعده وصال را میدهند، اما در عمل آنچه میبیند بیوفایی و جدایی است. اشاره به خال سیاه لب و زلف معشوق، نشاندهنده زیبایی اوست که دل را به شدت میرباید. در نهایت، شاعر به حسادت دیگران از زیبایی محبوبش اشاره میکند و میگوید که هر بادی که از سرکوچکش میگذرد، بوی زلفش را به دوردستها میبرد. این اشعار پر از احساسات عاشقانه و غم جدایی است.
هوش مصنوعی: فراق و دوری تو باعث شده که اشکهای ما مانند دریایی جاری باشد. عطر زلفهای تو در صبح زود با نسیمی به همه جا میرسد.
هوش مصنوعی: چشمانت هر شب به من وعده وصالم را میدهند، اما من میبینم که همچون زلفها در پاهایشان در میپیچند و مرا میبرند.
هوش مصنوعی: توجه کن به آن نقطهٔ سیاه که بر لبهای تو نشسته است و هر بار که به آن نگاه میکنم، مرا به دنیای خیالات و آرزوها میبرد.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبای تو با آن حالت فریبندهاش، دلهای همه مردم را به آسانی میدزدد و تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی به گلستان میروی، چشمهای من به تو مینگرد و به خاطر زیبایی و قد و قامت تو، حسادت میکنم.
هوش مصنوعی: هر بادی که از سر خیابان تو بلند شود، در صبحگاه بوی خوش زلف مشکیات را به دوردست میبرد.
هوش مصنوعی: زیبای بیوفا به خاطر بیوفاییاش با ما، به چه حدی از بیوفایی رسیده است که به ما آسیب میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد
هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست
کار او را آفتاب عشق بالا میبرد
بس که میگردم چو مجنون دور از آن چابکغزال
[...]
سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
قسمت سوداگر بیتالحزن دست تهی است
صرفه سودای یوسف را زلیخا میبرد
کی چو بیدردان نوید وصلم از جا میبرد
میشود خون گر دلم نام تمنا میبرد
عقل زاهد میکند گر ترک این سودای خام
جنس بالا دستی از بازار مینا میبرد
عشق یوسف را چراغ بزم زندان میکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.