گنجور

 
جهان ملک خاتون

صنما سنگ دلا سرو قدا مه رویا

دلبرا حور وشا لاله رخا گل بویا

شیوه از چشم تو آموخت مگر نرگس مست

روشنی از تو ربودست مه و خور گویا

مشک در نافه ی آهوی ختن پندارم

به نسیم سر زلف تو مگر شد بویا

همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب

گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا

گوهر پاک تو تا گشت ز چشمم پنهان

شده در بحر غم عشق جهانی جویا

تو گلی تازه به بستان ملاحت باری

بلبل طبع جهان بر گل رویت گویا

بس خرابست مرا کار به هجران رخت

ز شب وصل توان کرد جهان را احیا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای بروییده به ناخواست به مانند گیا

چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا

هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت

خدمت او به حقیقت همه زرقست و ریا

برو ای غصه دمی زحمت خود کوته کن

[...]

ادیب الممالک

عن‌قریب است که این شاه بر اورنگ نیا

تکیه سازد فتد بر همه آفاق ضیا

وارث تاج کیان گردد و سالار و کیا

پست گردند درختان بر سروش چو گیا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب الممالک
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه