دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود
مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود
نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط
که دلم از سر زلف تو به سودا نرود
لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود
که ز هجرت ستمی بر من شیدا نرود
عاشق خسته چو بر خاک درت ساخت مقام
گر به تیغش بزند حاسد از آنجا نرود
امشبم وعده فردا چه دهی می ترسم
که مرا کاری از این وعده فردا نرود
مدعی منع من از صحبت جانان چه کنی
که به بادی مگس از صحبت حلوا نرود
سیل مژگان من خسته جهان کرد خراب
بس عجب دارم ار این سیل به دریا نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عواطف و احساسات عمیق عاشقانه است. شاعر به محبوبش اشاره میکند و میگوید که تصویر و خیال او از دلش نخواهد رفت. عشق و مهر او به حدی عمیق است که حتی در لحظاتی از درد و دوری، دلش از یاد او غافل نمیشود. شاعر از بیخوابی و دردهای عاشقانه خود میگوید و اظهار میکند که هیچ چیز نمیتواند او را از محبوبش دور کند. او همچنین به وعدهها و امیدهایی که ممکن است به او داده شود، اشاره میکند و از شک و ترس از توهم و ناامیدی در این وعدهها میگوید. در نهایت، احساس غم و دلتنگیاش را در مقابل مشکلات و موانع عاشقانه بیان میکند.
هوش مصنوعی: عشق تو همیشه در دل ما باقی میماند و محبتت هرگز از این دل مشتاق جدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: به اشتباه روزی بر من نمیگذرد، زیرا دل من از عشق و زیبایی تو کنارهگیری نمیکند.
هوش مصنوعی: هیچ لحظهای در تمام زمانها پیدا نمیشود که از درد هجرت و رنج ناشی از آن بر من که عاشق هستم، کاسته شود.
هوش مصنوعی: عاشق دل شکستهای که در کنار در تو آرامیده، حتی اگر حسود به او آسیب برساند، از آنجا دور نخواهد شد.
هوش مصنوعی: امشب به من چه قولی میدهی برای فردا؟ من نگرانم که نتوانم به وعدهات عمل کنم.
هوش مصنوعی: مدعی نمیتواند مانع من شود که با محبوب صحبت کنم، چون حتی با یک نسیم ملایم، مگسها به صحبت با شیرینی نمیپردازند.
هوش مصنوعی: چشمهای من به قدری اشک ریختهاند که دنیا را از پا درآورده است. چه عجیب است اگر این اشکها به دریا نروند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دلآویختگان، عرصه عالم تنگست
[...]
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود
برود این سر سودایی و سودا نرود
پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست
که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود
پای سست است و رهم دور از آن میترسم
[...]
یار تنها شد و آن به که به تنها نرود
جان من رفت بدو تا تنِ تنها نرود
او همیرفت چو باد و ز تن خاکی من
گَرد آویخته در دامن او تا نرود
خیز و پیغام بَر ای باد، خدا را، و بگو
[...]
دل آگاه به هر شورشی از جا نرود
آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود
غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست
می کشم دامن ازان خار که در پا نرود
بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟
[...]
جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود
عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود
با حریفان ز تو عیب است سواری کردن
به که آهوی حرم جانب صحرا نرود
در سرایی که تویی، گر همه محشر خیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.